سرشت سیال سرنوشت

 

خانم گلی ترقی با کارنامه‌ای درخشان در نگارش داستانِ کوتاه، نویسنده‌ای صاحب سبک و بسیار موفق است. هر چند در چهل سال تجربۀ نویسندگی تعداد آثارش پرشمار نیست، اما تقریباً هر چه نوشته خواندنی بوده و با استقبال فراوان مخاطبان مواجه شده است. در میان آثارش سه کتاب «خاطره‌های پراکنده»، «دو دنیا» و «جای دیگر» را بسیار دوست دارم. بعضی از داستانهای این سه کتاب را بارها خوانده‌ام و گویی برخی از شخصیت‌هایش آدمهایی هستند که از دنیای خاطره و قصه بیرون پریده‌اند و من هم آنها را می‌شناسم! مثل «مادام گرگه»، «انار بانو»، «عزیز آقا رانندهء اتوبوس شمیران» و «امیر علی» که قهرمان داستان «جایی دیگر» است. یکی از امتیازهای آثار خانم ترقی این است که ترکیبی از خاطره و خیال‌اند و گاه خواننده دقیقاً نمی‌داند آنچه می‌خواند زندگی‌نامۀ خودنوشت نویسنده است، یا داستان‌هایی که ریشه در تخیل او دارند. دو دنیای خیال و خاطره در این آثار چنان در هم تنیده‌اند که تفکیک آن‌ها دشوار است. هر چند من در موقعیت خواننده بیش از آنکه بخواهم مرز دقیقی میان این دو جهان متصور شوم، ترجیح می‌دهم که روایت را بشنوم و از آن لذت ببرم. با این حال، پیوند این روایت‌ها با تجربهء زیستهء نویسنده ارزش افزوده برای این آثار محسوب می‌شود. ضمن آنکه، هر تخیل نیز ناگزیز پیوندی با واقعیت دارد.

خانم ترقی پس از چهار دهه تجربۀ نوشتن داستان کوتاه، تصمیم گرفت رمان هم بنویسد که نخستین محصول آن رمان «اتفاق» بود. سرگذشت خواهر و برادری دوقلو به نام «شادی» و «نادر» که در خانواده‌ای فرهیخته متولد می‌شوند و دورۀ کودکی را شادمانه سپری می‌کنند. اما این خوشبختی دوامی ندارد و در نوجوانی دست سرنوشت آن‌ها را از هم جدا می‌کند و هر یک وارد زندگی پرفراز و نشیبی در گوشه‌ای از دنیا می‌شوند. شادی در تهران می‌ماند و نادر در امریکا به استقبال آینده‌ای مبهم می‌رود. به امید روزی که دوباره یکدیگر را بیابند.

بدنه اصلی روایت نیم قرن زندگی آنهاست که هر یک قصه‌ای مستقل است، اما پیوند ناگسستنی روحی دو قلوها سراسر دو قصه را به هم مرتبط می‌سازد. یکی از ویژگی‌های ممتاز این رمان داشتن دو شخصیت اصلی است که سهمی برابر در متن دارند، و نمی‌توان گفت کدامیک شخصیت اصلی است. رمان با حضور هر دو معنا می‌یابد.

رویکرد نویسنده در روایت داستان با عنوان کتاب متناسب است. زیرا متن به خوبی نشان می‌دهد که زندگی ما مجموعه‌ای از رخدادهای ریز و درشت است که هر یک به رخدادی دیگر منتهی می‌شوند و تصویری کلی می‌سازند. جریان سیال سرنوشت که بی‌وقفه در رودخانه زمان جاریست. اتفاق‌های ساده‌ای که هر یک به سهم خود مسیر زندگی را تغییر می دهند. این تغییر گاهی جزئی است و گاه در چشم به هم زدنی همه چیز را دگرگون می‌سازد. اما کیست که بداند پیامد هر رخداد برای زندگی او دقیقاً چیست؟ چگونه می‌توان نتایج یک تصمیم را پیش‌بینی کرد؟ فقط می‌توان گفت که زندگی به هیچکس تضمینی نداده است و منتظر هیچکس هم نمی‌ماند. به تعبیر نویسنده: «همۀ اتفاق‌های نامعقولی که قطار زندگی را از مسیر واقعی‌اش منحرف می‌کرد» (ص. ۲۴۸). کوچکی یا بزرگی هر اتفاق و نقشی که در زندگی ما بازی می‌کند نیز در پس ظاهر ساده و معمولی رخدادها، رازآلوده و پیچیده است. گویی آدم نمی‌تواند منطق حاکم بر آنها را دریابد: «بعضی وقت‌ها، آسانترین کار تبدیل به گره‌ای کور می‌شود. کاری غیر ممکن. مشکل‌های پیش‌بینی نشده، مثل دشمنانی حسود، از هزار سوراخ بیرون می‌جهند و سد راه می‌شوند. بعضی وقت‌ها، بر عکس، کاری که به نظر غیر ممکن می‌آید خود به خود درست می‌شود.» (ص. ۲۴۰).

«عشق»، «ناپایداری زندگی»، «جدایی»، «انتظار»، «فقدان»، «جستجوی گذشته» و «امید به آینده» مهمترین مقوله‌های این رمان هستند. زندگی آدم‌های داستان دستخوش تحولاتی است که اغلب سرنوشت سر راهشان قرار می‌دهد. اما نوع مواجهه هر یک از آن‌ها با این حوادث متفاوت است. یکی مثل شادی استوار و امیدوار است و به ته‌مانده‌ای از خوشبختی دلخوش است و هر روز در جستجوی نقطه‌ای برای شروع دوباره است؛ همانطور که در نخستین صفحهء داستان می‌خوانیم: «می‌گویند آدم‌ها شبیه به اسمشان می‌شوند. شاید. هر چه هست، درست یا نادرست، شادبانو نمونۀ کاملی برای اثبات این گفته است. این زن توی قلب اسمش زندگی می‌کند و با آن رابطه‌ای درونی دارد. درست است که زندگی – زندگی حسود – پوستش را کنده و هزار نیش و سوزن به جسم و روحش زده است، اما نتوانسته قلب امیدوار او را مغلوب کند.» (ص. ۷)

اما برادر دوقلویش روحیه دیگری دارد. همانطور که خودش می‌گوید: «من فقط شاهد اتفاق‌ها هستم. اتفاق‌هایی که مثل رودخانه‌ای وحشی من را می‌غلتانند و با خود می‌برند. هیچ اراده‌ای از خودم ندارم. نمی‌توانم بر خلاف مسیر این رودخانه شنا کنم. سرنوشت دست خودم نیست.» (ص. ۲۶۸). با این حال، او هرگز از خانه و کاشانه خود نبریده است: «نمی‌توانم فکر تهران را از ذهنم بیرون کنم. نیمی از من هنوز توی کوچه‌های شمیران باقی مانده. میان دو دنیا زندگی می‌کنم و همچنان در هوا معلق هستم. بعد از این همه سال. این چه جور وابستگی به آب و خاک است که تمام نمی‌شود». (ص. ۲۶۹)

سخن پایانی

مجموعۀ آثار گلی ترقی کلیتی را می‌سازد که هر اثر تازه او در آن کلیت معنا می‌یابد. در نتیجه وقتی کتاب جدیدی از او می‌خوانیم گویی ادامه قصۀ قبلی است، یا به نحوی به آن مرتبط است. انگار که شخصیت‌های بعضی از داستانها در آثار جدید نیز نقش و حضوری نامرئی دارند. مثلاً زمانی که شادی، نادر، پوشکین و تانیا تصمیم می‌گیرند به سینما بروند، احتمالاً قرار است با «اتوبوس شمیران» به خانه بازگردند. اتوبوسی که راننده‌اش «عزیز آقا» است. یا زمانی که نادر تصمیم می‌گیرد به ایران باز گردد و مسافر پرواز ایرفرانس و سپس ایران‌اِیر است، «انار بانو» یکی از آن دو مسافر سرگردان در فرودگاه پاریس است. احتمالاً «مادام گرگه» هم باید همان حوالی باشد. بی‌آنکه در رمان اتفاق نامی از این شخصیت‌ها برده شود، یا اصلاً نویسنده قصد بازآفرینی آن‌ها را داشته باشد، حداقل برای من این تصور را داشت که سایر شخصیت‌هایی که او در آثار پیشین آفریده، در گوشه و کنار این رمان هم حضوری خاموش دارند. شاید ریشۀ این تداعی در یکسانی زمان و مکان قصه‌های خانم ترقی باشد. زیرا اغلب این داستان‌ها در دهه‌های سی و چهل شمسی در تهران قدیم آغاز می‌شوند و تا سال‌های انقلاب و بعد از آن ادامه می‌یابند، حداقل یک سفر خارجی هم در هر روایت پیش‌بینی شده است. البته سبک خاص نگارش نویسنده که کاملاً روان و روشن و متعلق به اوست و در همۀ آثارش دیده می‌شود، دلیل دیگری در این زمینه است.

ضمناً همانطور که گفته شد، در‌هم‌تنیدگی خاطره و داستان در آثار ایشان به گونه‌ای است که معمولاً خواننده دقیقاً نمی‌داند، اینها که می‌خواند خاطره‌های کودکی و نوجوانی نویسنده هستند یا داستان‌های خیالی که محصول تخیل اوست. زیرا مرز واقعیت و خیال در نوشته‌ها چنان همپوشانی دارد که همزمان می‌توانند زندگی‌نامه خودنوشت باشند و داستان و همین ویژگی بر جذابیت این آثار می‌افزاید.

کسانی که با آثار خانم ترقی آشنا هستند، می‌دانند که نوستالژی و به طور کلی مقوله «گذشته» و «روزگار رفته» در نوشته‌های ایشان سهمی اساسی دارد. برخی او را دلبستۀ گذشته و غرق در «خلسۀ خاطرات» می‌دانند. هرچند یکی دو سال پیش، ایشان در پاسخ به این موضوع در مصاحبه‌ای گفته بود که «گذشته را تقدیس نمی‌کنم»؛ اما تردیدی نیست که گذشته همواره در آثار ایشان زنده است. درست همانطور که در این رمان از قول نادر می‌نویسد: «نمی‌توانم از گذشته فرار کنم. نگاهم رو به عقب می‌رود.کاش می‌توانستم ذهنم را از همۀ اتفاق‌هایی که برایم افتاده خالی کنم. از حالا شروع کنم. از امروز». (ص. ۲۵۷). به نظرم حضور عنصر «گذشته» در این داستان‌ها اجتناب‌ناپذیر است و کلیت این آثار در سایۀ همین گذشته شکل می‌گیرد. حتی فراتر از آن تصویری که ایشان از گذشتۀ تهران ترسیم می‌کند برای گروه‌های مختلف خوانندگان جذابیت خاص خود را دارد. سالمندان خاطرات جوانی خود را در آن می‌جویند و جوانترها به آن همچون تابلویی قدیمی می‌نگرند و با آن خیال می‌ورزند. گذشته‌ای مدفون در فضایی مه‌آلود که هر شکل و شمایلی داشته، با امروز ما از بسیاری جهات متفاوت بوده است.

در مجموع، به نظرم رمان «اتفاق» اثری بسیار خلاقانه و خواندنی است. نویسنده در آن از امید به زندگی و امید به روزهای بهتر سخن می‌گوید و نشان می‌دهد که در نبرد میان روزهای سخت و آدم‌های امیدوار، این آدم‌های امیدوارند که می‌مانند و روزهای سخت ماندگار نیستند. می‌توان سال‌ها به امید یک روز شادمانه زیستن منتظر ماند و تسلیم سرنوشت نشد.

مشخصات اثر:

گلی ترقی(۱۳۸۹) «اتفاق». تهران: نیلوفر. ۳۰۲ صفحه.

تمامی حقوق مطالب محفوظ است