سهم پژوهشگر در فرایند پژوهش

یکی از پرسش‌های پرتکرار در قلمرو پژوهش این است که: سهم و نقش اصلی پژوهشگر در فرایند تحقیق چیست؟ منظور از سهم در اینجا نیز بیشتر دلالت بر نقشی دارد که محقق در خلال تحلیل و تفسیر داده‌ها بر عهده می‌گیرد. به این معنا که تا چه میزان او مجاز است در معنابخشی به داده‌های گردآوری شده به ذهن و ضمیر خویش مراجعه کند؟ تا کجا می‌تواند «بی‌طرف» بماند و چگونه می‌تواند از «سوگیری» پرهیز کند؟ ریشهء این پرسش‌ها در این واقعیت نهفته است که در پارادایم پوزیتویستی کمّی‌گرا به تحقیق – که رویکرد غالب در تحقیقات دانشگاهی ما در نیم قرن گذشته بوده است – همواره توصیه شده و می‌شود که محقق باید فاصلهء خود را از پدیدهء مورد مطالعه حفظ کند؛ راوی بی‌طرفی باشد و همهء تحلیل‌ها و تفسیرها را به داده‌های گردآمده در تحقیق و آزمون‌های آماری واگذار کند. در غیر این صورت ممکن است «سلیقه‌ای» عمل کند، دچار «سوگیری» شود و در نهایت «روایی» و «پایایی» تحقیق به خطر افتد. اما این فقط یک روی سکه است و مسئله به این سادگی نیست. وجود ابهامی پنهان در تعاریف هر یک از این واژه‌ها مشکلاتی به دنبال دارد که در ادامه به برخی نمونه‌ها اشاره می‌کنم.

 

نخست آنکه سوءتفاهمی پیدا و پنهان در تفسیر این مفاهیم در جامعهء دانشگاهی ما وجود دارد. در نتیجه زمانی که صحبت از «سوگیری»، «سلیقه» و «تفسیرهای شخصی» در پژوهش می‌شود؛ و آن‌ها را به عنوان آفت‌های تحقیق می‌شناسیم، به دلیل فقدان تعریفی مشخص از هر یک نتایج مغالطه‌آمیزی و زیانباری به بار می‌آید.

 

برای تبیین موضوع لطفاً اجازه دهید به چند گزارهء رایج در جامعه آکادمیک اشاره کنم، تا مسئله کمی روشن‌تر شود. مثلاً در فضای دانشگاهی ما مرسوم است که می‌گوییم: «محقق نباید در تحقیق سوگیری داشته باشد». من هم با این گزاره کاملاً موافقم و بر این باورم که سوگیری محقق اعتبار یافته‌های تحقیق را مخدوش می‌کند. این گزاره در عرصهء نظر بسیار عالیست و تردیدی در آن نداریم. اما زمانی که قرار است مصادیق عینی و عملی آن را بشناسیم و بی‌طرفی را در عمل پیاده‌سازی کنیم، مشکلات یکی پس از دیگری ظاهر می‌شوند. به سخنی دیگر مشکل زمانی پدیدار می‌گردد که مراد هر یک از گویندگان این جمله از معنا و مفهوم «سوگیری» متفاوت است. مثلاً برخی تصور می‌کنند که محقق برای پرهیز از سوگیری باید بکوشد تمام دانسته‌ها و مفروضات خود را کنار بگذارد. گویی انتظار می‌رود محقق «ذهنی تهی» داشته باشد، تا آنگاه بتواند کاملاً بی‌طرف بماند و هیچ اظهار نظر و تفسیری از داده‌های تحقیق ارائه نکند. در نقش شاهدی بی‌طرف ظاهر شود که از کل ماجرا برکنار است. فقط راوی قصه‌ای باشد که هیچ سهمی در آن ندارد. در غیر این صورت ممکن است به «تفسیر شخصی» متهم شود.

 

اما در عمل رسیدن به این «بی‌طرفی مطلق» نه ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست زیرا هیچ ذهنی تهی نیست. ضمن آنکه اگر ذهن تهی باشد که تحقیق بی‌معناست. به راستی از محققی با ذهن تهی چه کاری ساخته است؟ بنابراین، ما نه در جستجوی ذهن تهی هستیم و نه طرفدار آن. آنچه مطلوب است «ذهن تهی» نیست، بلکه «ذهن آزاد» است. منظور از ذهن آزاد ضمیر روشن و آگاهیست که آمادگی دارد در صورت تایید نادرستی فرض‌ها یا فرضیه‌های اولیه خود حقیقت را بپذیرد. ذهنی آزاد است که دانسته‌های پیشین خود را به محک آزمون بسپارد. فرضیه‌هایش را بیازماید و از رد شدن آن‌ها نهراسد. خود را در موقعیتی مطلق نبیند که هیچ خللی در آن راه ندارد. اصلاً ریشه و بنیاد پژوهش با «تردید» آغاز می‌شود. این یک تردید «آگاهانه» است که به محقق اجازه می‌دهد که مسئله‌ها را بشناسد. بدیهی است که این تردید و پرسشگری از ذهن تهی بر نمی‌آید و «ذهنی آزاد» می‌طلبد.

 

بنابراین، محققی که به امید بی‌طرف ماندن، خود را از میدان تحقیق دور می‌کند و از آنچه در بافت پیرامون پدیده مورد مطالعه رخ می‌دهد فاصله می‌گیرد، عملاً از شناخت بهتر واقعیت دور شده است. شاید ذکر مثالی ساده در این زمینه به تشریح موضوع کمک کند. فرض کنید در تحقیقی کمّی از جنس مطالعات همبستگی محقق در می‌یابد که میان دو متغیر مورد مطالعه همبستگی معنادار و مثبتی وجود دارد. آنچه تا این مرحله به دست آمده حاصل تحلیل آماری داده‌های تحقیق است و بسیار هم ارزش دارد. اما رسیدن به عددی که وجود و شدت این همبستگی را نشان می‌دهد فقط مقدمه‌ای بر یافته‌ء اصلی تحقیق است. از این مرحله به بعد – که معمولاً فراموش می‌شود – زمانی است که محقق باید این همبستگی و دلایل وجود آن را تفسیر کند. چرایی و چگونگی این رخداد را توضیح دهد. پیامدهای آن را تشریح کند. بدیهی است که در این مرحله او باید «تفسیر شخصی» داشته باشد. مگر می‌توان تفسیری از یک رخداد ارائه کرد و بعد مدعی شد این تفسیر «شخصی» نیست! اصلاً تفسیر غیرشخصی چگونه تفسیری است؟ من چگونه می‌توانم یافتهء تحقیقم را تفسیر کنم و بعد مدعی باشم که «شخص» من از این تفسیر بر کنار بوده است! به بیانی ساده‌تر هر تفسیری ماهیتاً شخصی است. این ویژگی نه عیب تحقیق، بلکه حسن آن است. اما این «تفسیر شخصی» ملزومات و مقدماتی دارد تا آن را از تفسیری بی‌پایه و اساس جدا کند. تفسیری در تحقیق ارزشمند است که بر بنیاد تحلیل، مقایسه و توصیف داده‌های عینی و تجربی استوار باشد.

 

به این ترتیب آنچه باید نگرانش باشیم ریشه و اساس تفسیر است، نه شخصی بودن یا نبودن آن. بنابراین، فقط شکل خاصی از تفسیر است که محقق می‌تواند پشتوانهء آن را با استناد به داده‌های تحقیق و استناد به پیشینه پژوهش نشان داد. تفسیری شخصی که پشتوانه و ریشه‌ای روشن و محکم دارد؛ و هر محقق دیگری که از نظر علمی همتراز مفسر این تحقیق باشد، اگر در شرایط مشابه به همان داده‌ها و همان شواهد بنگرد به تفسیری مشابه دست خواهد یافت. بنابراین، زمانی که ادعا می‌کنیم محقق نباید تفسیر شخصی از یافته‌های تحقیق داشته باشد، به این معنا نیست که عملاً خودش را کنار بکشد و عملاً در برابر یافته‌های تحقیق سکوت کند. بلکه به این معناست که او تفسیر شخصی خود را با کمک شواهد عینی و داده‌هایی دقیق مستحکم سازد.

 

مشکل بعدی مسئله «سلیقه‌ای بودن» تحقیق است. بر اساس یک باور عمومی دیگر در جامعه آکادمیک «محقق نباید در تحقیق خود سلیقه‌ای عمل کند». با این گزاره هم کاملاً موافقم. اما درست مثل گزارهء پیشین، مشکل زمانی هویدا می‌شود که هر یک از گویندگان این گزاره معنا و مفهوم خاصی از «سلیقه» در ذهن دارند. به راستی منظور از سلیقه چیست؟ مثلاً انتخاب موضوع این یادداشت سلیقهء نویسندهء آن بوده است. آیا می‌توان گفت چون در انتخاب موضوعات مختلف نویسنده به سلیقهء خود این موضوع را انتخاب کرده است، پس اعتبار هر آنچه می‌گوید دچار تردید است! من به عنوان نویسنده این یادداشت چگونه می‌توانم موضوع دیگری برای نوشتن انتخاب کنم که سلیقه‌ام در آن نقشی نداشته باشد؟ بر همین اساس، آیا محققی که تصمیم می‌گیرد برای پاسخ به پرسش تحقیق خود روش خاصی را انتخاب کند، متهم به انتخاب سلیقه‌ای است؟ بدیهی است که محقق از ابتدا تا انتهای تحقیق خود ناچار است چندین تصمیم بگیرد. او چگونه می‌تواند «سلیقه» خود را از تمام این تصمیم‌ها دور کند؟ به نظرم حذف سلیقه محقق از این تصمیم‌ها نیز نه ممکن است و نه مطلوب. البته به شرط آنکه گوینده و شنوندهء این گزاره تعریف یکسان یا حداقل مشابه‌ای از «سلیقه» داشته باشند.

 

سلیقهء محقق زمانی باید از فرایند تحقیق بر کنار بماند که او نتواند هیچ استدلال منطقی و معقولی از تناسب آن با فرایند تحقیق ارائه دهد. مثلاً انتخاب رنگ لباسی که هر یک از ما می‌پوشیم تا حدودی سلیقه‌ای است. زیرا ملزم نیستیم حتماً دلیلی منطقی برای دوست داشتن یک رنگ و ترجیح آن بر رنگی دیگر ارائه کنیم. مثلاً همین که من بگویم زرد را بیش از نارنجی دوست دارم، دلالت بر سلیقهء شخصی در انتخاب میان این دو رنگ دارد. بله این انتخابی سلیقه‌ای است و قرار است در فرایند تحقیق انتخاب‌های محقق این گونه نباشد. اما زمانی که محقق تصمیم می‌گیرد برای پاسخ به پرسشی مشخص روش معینی را انتخاب کند، فقط زمانی می‌توان این تصمیم را «سلیقه‌ای» دانست که او نتواند چرایی این تصمیم را توضیح دهد.

 

بنابراین، لازم است پژوهشگر در گام‌های مختلف تحقیق تصمیم‌های متعددی بگیرد و نمی‌توان با زدن برچسب «تفسیر شخصی» و «تصمیم سلیقه‌ای»، او را به انفعال کشاند. محقق حق دارد ببیند، بشنود، فکر کند و نظر دهد. اگر جز این باشد، دیگر چه نیازی به او خواهد بود. می‌توانستیم کار تحقیق را به ربات‌های و رایانه‌ها واگذار کنیم و خیالمان راحت باشد که نه سلیقه‌ای دارند و نه توانی برای تفسیر شخصی!

 

به این ترتیب کم‌توجهی به معنای برخی از کلمات کلیدی در تحقیق می‌تواند نتایج زیان‌باری به دنبال داشته باشد. این مشکل زمانی حادتر می‌شود که در یک بحث علمی دو طرف گفتگو دربارهء مفاهیمی صحبت می‌کنند که هر یک تصوری متفاوت از آن‌ها دارند. حاصل چنین گفتگویی فقط بر سوءتفاهم‌ها دامن می‌زند و هیچ کمکی به حل مسئله نخواهد کرد. بنابراین، پیشنهاد می‌کنم در بررسی گزاره‌های مرتبط با روش تحقیق بیشتر دقت کنیم.

 

در پایان نیز لازم است بر این نکته تاکید کنم که به نظرم هر چه سهم پژوهشگر در فرایند تحقیق پررنگتر باشد، امید بیشتری به سودمندی آن تحقیق وجود دارد. اما برای آنکه خودم گرفتار آن مبهم‌گویی نشوم، باید «سهم» را تعریف کنم. سهم اصلی محقق در فرایند تحقیق «توصیف»، «تحلیل» و «تفسیر» داده‌هاست. اوست که باید بتواند پدیدهء مورد مطالعه را توصیف کند. اوست که باید با مقایسهء اجزاء یافته‌ها به «تحلیل» برسد و سرانجام با ارائه «تفسیر» به پرسش‌های پژوهش پاسخ گوید. اما همهء این رخدادها مبتنی بر داده‌های عینی و تجربی است و مسیری که طی می‌شود نیز باید روشن باشد. به این ترتیب دیگران نیز می‌توانند همین مسیر را طی کنند و به نتایج مشابه برسند. این «تکرارپذیری» یکی از ویژگی‌های رویکرد علمی است که مرزهای قلمرو علمی را مشخص می‌سازد و آن را از خرافه و جادوگری متمایز می‌سازد. بویژه علم در معنای خاص آن - یعنی علوم پایه و بنیادی «Science» - فراورده‌ای است که محصول فرایندهای تکرارپذیر است. اما این برچسب «علمی بودن» نباید محقق را به انفعال بکشاند و حق تعبیر و تفسیر را از او سلب کند. محققی موفق است که نقش فعال و کنشگر داشته باشد بی‌آنکه بهراسد دچار سلیقه و تفسیر شخصی  شود و سهمی جدی و اساسی در فرایند تحقیق ایفا کند. نظر شما چیست؟

 

منصوریان، یزدان. «سهم پژوهشگر در فرایند پژوهش». سخن هفته لیزنا، شماره 175. 4 فروردین 1393.

تمامی حقوق مطالب محفوظ است