سودمندی نظریه اِسنادی در ساخت استدلالهای منطقی در پژوهش
اواخر سال ۲۰۰۴ زمانی که در دانشگاه شفیلد برای نگارش بخشی از پژوهش دورهء دکتری مشغول تحقیق دربارهء عوامل موفقیت و شکست کاربران در بازیابی اطلاعات وبی بودم، با چند نظریهء روانشناسی آشنا شدم. مفاهیمی که نه تنها آن زمان برایم مفید بود، بلکه در تمام این سالها به کارم آمد. یکی از آنها «نظریه اِسنادی» یا «نظریه انتساب[۱]» (Attribution Theory) برنارد واینر (Bernard Weiner) است، که چگونگی تحلیل افراد از عوامل موثر بر رفتارها و رخدادهای اجتماعی و همچنین واکنش آنان را به موفقیتها و شکستها نشان میدهد. نظریهء واینر خود مکمل مطالعات دیگرانی همچون روانشناس معروف اتریشی، فریتس هایدر (Fritz Heider) محسوب میشود که در سال ۱۹۵۸ نخستین مطالعات را در این زمینه انجام داده است.
بخشی از این نظریه مربوط به تبیین هر فرد از موفقیتها و شکستهای زندگیست. به این معنا که ما در موقعیتهای گوناگون، پیروزی یا شکست خود را به عوامل درونی (شخصی) یا بیرونی (موقعیتی) نسبت میدهیم. منظور از عوامل درونی، متغیرهایی است که در اختیار ماست. در مقابل نیز عوامل بیرونی دلالت بر مولفههای محیطی دارد که به ما تحمیل شده است. عواملی که دخالتی در پیدایش آنها نداشتهایم و سرنوشت سر راهمان قرار داده است.
مثلاً تصور کنید من در آزمون عملی رانندگی شرکت میکنم. بسته به نتیجهء این آزمون، توجیهم از آنچه رخ میدهد متفاوت خواهد بود. اگر گواهینامه بگیرم، به احتمال زیاد خواهم گفت که رانندهء خوبی هستم و شایستگی این مجوز را داشتهام. به این ترتیب موفقیت در این آزمون را به توانایی خودم نسبت میدهم. این نمونهای از اِسناد و ارجاع به عوامل درونی است. حال اگر نتیجهء عکس رخ دهد و ناموفق باشم، بسته به توجیهی که دربارهء این شکست دارم، واکنشم متفاوت خواهد بود. ممکن است آن را به سختگیری افسری نسبت دهم که آن روز مسئول برگزاری آزمون بوده است. یا ممکن است هوای بارانی یا شیب تند خیابان را مقصر بدانم. این احتمال نیز وجود دارد که نقص فنی خودرویی را که برای آزمون انتخاب شده بود، علت رد شدنم معرفی کنم. یا سادهتر از این فقط بگویم بد شانسی آوردم. تمام این تحلیلها در یک نقطه مشترکند و آن خارجی بودن عامل شکست است. عاملی که از قلمرو اختیارم خارج بوده و در نتیجه تقصیری متوجه من نیست. زیرا در مقابل افسر سختگیر، هوای بارانی، شیب خیابان، نقص فنی خودرو و بدشانسی چارهای نداشتهام.
البته این تحلیل در همین مقطع ختم نمیشود و اثرات آن تازه شروع شده است. زیرا آنچه بیش از نوع تحلیل اهمیت دارد، پیامدهای آن است که در رفتارم پس از نتیجهء آزمون پدیدار میشود. اگر شکست را به عامل بیرونی نسبت دهم نیازی به تمرین بیشتر برای آزمون بعدی احساس نمیکنم. فقط کافیست دعا کنم در نوبت بعدی ضمن آنکه هوا آفتابی است، افسر دیگری مسئولیت برگزاری آزمون را بر عهده گیرد و محل آزمون نیز در خیابانی صاف باشد!
اما اگر بپذیرم که هنوز مهارت کافی در رانندگی ندارم و به این دلیل مردود شدهام، در نتیجه بجای آنکه فقط برای رسیدن یک روز آفتابی و جمع شدن سایر عوامل ارضی و سماوی دعا کنم، دست به کار خواهم شد و زمان و انرژی بیشتری به تمرین رانندگی اختصاص خواهم داد. بنابراین، بر اساس نوع تحلیلی که از رخدادهای زندگی دارم و بسته به سهمی که برای عوامل بیرونی و درونی قائلم، واکنش متفاوتی نسبت به آنها خواهم داشت. به سخنی دیگر، چگونگی تحلیل موفقیتها و شکستها واکنش بعدی هر یک از ما را نسبت به این رخدادها تعیین میکند.
تبیین رفتارهای دیگران نیز در سایه همین نظریه قابل تببین است. ما ممکن است رفتارهای دیگران را یا به عوامل شخصیتی و خلق و خوی آنان نسبت دهیم؛ یا آن را ناشی از تاثیرات موقتی محیطی بدانیم. مثلاً ممکن است شما خشم یک نفر را در یک تعامل اجتماعی یا به شخصیت بداخلاق او نسبت دهید یا آن را نتیجهء واکنش به رویداد خاصی بدانید که در آن زمان اتفاق افتاده است. اگر خشم او را ناشی از شخصیتش بدانید؛ آن را به یک عامل درونی وابسته دانستهاید و اگر نتیجهء شرایط خاصی که در آن زمان و مکان حاکم بوده، عاملی خارجی را مسبب میدانید.
در مجموع آشنایی با نظریه اسنادی به این دلیل مفید است، که میتواند تصویر روشنتری از آنچه تجربه میکنیم در اختیارمان قرار دهد. زیرا در این صورت، زمانی که به تحلیل شکستها و موفقیتها میپردازیم، با کمی انصاف میتوانیم ببینیم سهم عوامل درونی و بیرونی چقدر بوده و گرایش ما نسبت به هر یک ریشه در چه واقعیتی دارد. وقتی سهم معقولی برای هر یک در نظر بگیریم، استدلالهای منطقیتر خواهیم ساخت.
مثلاً مدتی پیش در مصاحبهای دربارهء افزایش تعداد متقاضیان ادامه تحصیل در مقطع دکتری، نظر شخصی خودم را بیان کردم و این استقبال را به فال نیک گرفتم. پس از انتشار مصاحبه، در میان نظرات مطرح شده در سایت، با مواردی مواجه شدم که برایم یادآور همین نظریهء اسنادی بود. زیرا در تعدادی از این کامنتها نویسندگان بحران بیکاری را دلیلی برای بیفایده دانستن تحصیل در مقاطع تحصیلات تکمیلی دانسته بودند. در حالی که برای تبیین ارتباط این دو موضوع با هم، ابتدا باید تکلیف دو نکته روشن شود. نخست آنکه آیا فقط به دلیل کمبود فرصتهای شغلی، باید آموزش یک رشته را در مقاطع تکمیلی تعطیل کنیم؟ دوم آنکه باید دید چه میزان از ناکامی هر یک از ما در یافتن شغل مناسب ناشی از عوامل بیرونی است و چه میزان ریشه در عوامل درونی دارد.
بدیهی است که رونق بازار کار بسیار مهم است و هیچکس منکر تاثیر منفی بحران بیکاری در شرایط حاضر نیست. به سخنی دیگر نمیتوان سهم عوامل بیرونی را نادیده گرفت. اما این نسبت به صورت صد و صفر نیست. یعنی نمیتوان همهء مشکل را کاملاً به بازار کار نسبت داد. حتی اگر فقط ۱۰ درصد سهم برای خودمان قائل باشیم، واکنشی که به وضع موجود داریم، بسیار متفاوت خواهد بود. زیرا اگر فرض کنیم، همه چیز از محیط و جبر جغرافیا و تاریخ به ما تحمیل شده است، آنگاه نتیجه طبیعی این نگرش ناامیدی خواهد بود. اما وقتی سهمی – حتی ناچیز – برای خودمان نیز قائل شویم، روزنهای از امید برایمان گشوده خواهد ماند که منشاء تلاش و کوشش بیشتر میشود.
زیرا نباید فراموش کنیم که مهارتهای هر یک از ما در رقابت در بازار کار نیز سهمی – هر چند کمتر از آنچه که باید باشد – دارد. بویژه همانطور که عرض کردم بیشتر نگران پیامدهای ناشی از تحلیل وضع موجود هستم. زیرا اگر من بیکار بودنم را تماماً به عوامل بیرونی نسبت دهم، نتیجهء این تحلیل دست کشیدن از تلاش است. زیرا هیچ نقشی برای خودم قائل نشدم. اما اگر سهم اندکی از وضع موجود را در درونم جستجو کنم، شاید انگیزهای برای تقویت مهارتهایم بیابم که در این مسیر به کارم آید. بنابراین، هدف از این یادداشت یادآوری این نکته است، که در میان مجموعه عواملی که وضعیت تحصیلی و شغلی هر یک از ما را تعیین میکند، باید سهمی هم برای خودمان قائل شویم. حداقل فایده این نگرش، ایجاد امید و انگیزهای است که برای بهبود وضع موجود در ما ایجاد خواهد کرد.
منابع:
Heider, F. (۱۹۵۸) The Psychology of Interpersonal Relations, New York: Wiley.
Weiner, B. (۱۹۷۹) A theory of motivation for some classroom experiences, Journal of Educational Psychology, Vol. ۷۱, No. ۱, pp. ۳–۲۵.
Weiner, B. (۱۹۸۶) An Attribution Theory of Motivation and Emotion. New York: Springer.
منصوریان، یزدان. «سودمندی نظریه اِسنادی در ساخت استدلالهای منطقی در پژوهش». سخن هفته لیزنا، شماره ۱۹۳. ۶ مرداد ۱۳۹۳.
[۱] «انتساب» به معنی نسبت دادن و مرتبط دانستن است و با «انتصاب» به معنای گماشتن و نصب کردن متفاوت است.