امان از «عدم»!

تصور كنيد روزي دوستي قديمي را در خيابان مي بينيد. پس از سلام و ابراز خوشحالی از دیدار ایشان، حالش را مي پرسيد. او هم در جواب آهی می‌کشد و مي‌گويد: «مدتي است دچار عدم آسایش هستم. زيرا اخیراً در اثر عدم سلامتي به پزشك مراجعه كردم. اما به دليل عدم وجود داروي مورد نياز در بازار گرفتار عدم توانايي براي بهبودی شدم!». بي ترديد چنين پاسخي بسيار عجيب و غريب است و شنونده را شگفت‌زده خواهد کرد. حتی ممکن است شما نگران شوید که شاید این شیوهء سخن گفتن یکی از عارضه‌های همان «عدم سلامتی!» باشد. حق هم دارید که نگران شوید. زیرا بعید است هیچ یک از ما در گفتار شفاهی به این شکل صحبت کنیم. حال پرسش این است که اگر در گفتار اين سبک به شدت نامتعارف و نامعمول است،‌ چرا نوشته‌هاي علمی تا این حد پیچیده و نارساست؟ چرا سرشار از حشو و اطناب است؟ چرا طوری می‌نویسم که مخاطب نفهمد چه می‌گوییم؟ به عنوان مثال، چرا نثر دانشگاهی ما آکنده از «عدم» است؟ این «عدم» از کجا آمده؟ چگونه تکثیر یافته و همه جا پخش شده است؟

 

اخيرا براي مجله‌اي مقاله داوري ميكردم. در آن واژه عدم ۹۸ بار تكرار شده بود! براي سردبير نوشتم لطفاً به نويسنده بفرماييد نيازي به اين همه عدم نيست. بجاي «عدم توانايي» كافيست بنويسد «ناتواني»؛‌ بجاي «عدم توجه» بگویید «بي‌توجهي»، ‌و بجاي «عدم وجود» خيلي ساده بفرمایید «فقدان» يا «نبود». اصلاً هم صحبت از پارسی‌گویی، سره‌نویسی و این حرفها نیست. حتی هدف پالایش زبان از واژگان بیگانه هم نیست. بلکه هدف این است که با همین کلمات معمولی که همه معنی آن را می‌دانند و در جامعه متداول است، ساده صحبت کنیم. ساده بنویسیم. به قول سهراب سپهری: ساده باشیم، پرده را برداریم و بگذاریم که احساس هوایی بخورد! ذهن جامعه دانشگاهی به هوای تازه نیاز دارد. به فضای باز، به کلام روشن، و به گفتگوی صمیمی محتاج است. مخاطبان ما از این زبان ثقیل در مجله‌های علمی پژوهشی رنجورند. این زبان ناکارآمد فرصتی برای گفتگو فراهم نمی‌آورد. زمینه ساز دیالوگ نیست. در بهترین حالت، تک‌گوییِ (منولوگی) نافرجامیست، که به کار خواننده نمی‌آید. گره‌ای از کارش نمی‌گشاید. شوقی برایش ایجاد نمی‌کند. بلکه خواننده را می‌رماند. فراری می‌دهد. روحش را می‌خراشد. دری به رویش نمی‌گشاید. اطلاعی سودمند در اختیارش نمی‌گذارد. آگاهی‌بخش و رهایی‌بخش نیست. خلاصه از جنس آن خبری نیست که مولانا می‌گوید: هر که را افزون خبر جانش فزون. برای مثال اگر لحظه‌اي به معني همين ترکیب غریب «عدم وجود» – كه از قضا خيلي هم در متون علمي فراوان است – دقت كنيد به طنز ماجرا پي می‌برید. عدم يعني نيستي،‌ وجود هم يعني هستي. در نتيجه اگر بخواهيم معني دقیق عدم وجود را دريابيم مي شود: «نيستيِ هستي» يا «نبودِ بود»! کافیست بگوییم: «فقدان» یا «نبود» و خلاص!

 

حال ممكن است بگوييد در اين روزگار پرشتاب و با این همه گرفتاری و آلودگی آب و هوا،‌ وجود اين «عدم» بينوا چه مشكلي ايجاد كرده که انگیزه‌ای برای این نوشتار شده است. در پاسخ بايد عرض كنم، «عدم» در این میانه فقط یک مثال از دشواری‌های زبان دانشگاهی ماست. گرفتاری به مراتب ییش از همین اینهاست. اما مجال این نوشته کمتر از آن است که بخواهد به مباحث متعدد بپردازد. ضمن آنکه راستش من خودم هم روزگاری از «عدم نويسان» بودم. تا روزي زنده ياد دكتر عباس حرّي‌ تذكر دادند بجاي «عدم وجود» بگو «فقدان». مثل همه نكته‌هاي آن استاد فرهیخته اين نكته نيز پنجره‌اي رو به افقي بزرگتر بود. فرصتی بود برای درنگ و تأمل. براي تحليل بيشتر موضوع  اجازه دهيد ابتدا به معناي لغوي «عدم» توجه كنيم. مرحوم دهخدا در لغت نامهء گرانقدرش مي‌نويسد عدم به معماي نیستی،‌ مرگ،‌ فقدان،‌ و نابودیست. عدم متضاد وجود و نافی هستی است. سپس اشاره مي‌كند عدم كلمه نفي است و چون بر سر اسمي درآيد آن را منفي مي‌كند. بعد فهرستی از ترکیبهای ساخته شده با آن را آورده و مترادفهايی پیشنهاد می‌کند:

 

-          عدم اعتماد: سوظن، بدگمانی، بی اعتمادی.‌

-          عدم التفات: بی ملاحظگی، بی توجهی.

-          عدم امکان: محال بودن، ممکن نبودن.

-          عدم تاثیر: بی اثر بودن، تاثیر نکردن.

-          عدم تمکن: فقیر بودن، نادار بودن، استطاعت نداشتن.

-          عدم توفیق: موفق نبودن، توفیق نداشتن.

-          عدم ثبات: بی ثبات بودن، ثابت نبودن، بی ثباتی، ناپایداری، پایدار نبودن.

-          عدم جواز: روا نبودن.

-          عدم ذکاوت: کم هوش و یا بی هوش بودن.

-          عدم ذوق: بی ذوق بودن، بی ذوقی.

-          عدم رافت: مهربان نبودن،  نامهربانی.

-          عدم سیاست: بی سیاستی، سیاست نکردن.

-          عدم عنایت: بی توجه بودن، لطف و محبت نداشتن.

-          عدم غفلت: غافل نشدن، غفلت نکردن.

-          عدم فرصت: فرصت نکردن، فرصت نداشتن.

-          عدم قابلیت: قابلیت و لیاقت و شایستگی نداشتن، ناسزاواری.

-          عدم کفایت: بی کفایت و بی لیاقت بودن.

-          عدم لیاقت: شایستگی نداشتن.

-          عدم مروت: بی انصاف بودن، جوانمردی نداشتن.

-          عدم وجدان: بی وجدانی.

البته هدف از جايگزيني عدم در این كلمات و ترکیبهای مشابه، به معناي نفي كامل آن و نادیده گرفتن نقشی که به عنوان یک مفهوم و واژهء مشخص در زبان دارد نيست. كسي نمي خواهد عدم را ریشه‌کن كند! هیچ دشمنی و عداوتی هم با آن در میان نیست. فقط هدف اين است كه هر گاه مفهومي ساده و زنده و گويا داريم بيهوده پاي عدم را وسط نكشيم. وقتی می‌توانیم بگوییم «نارضایتی»، «ناتوانی» و «ناسازگاری»؛  چرا میگوییم: « عدم رضایت»، « عدم توانایی» و «عدم سازگاری»! ‌بنابراين،‌ عدم در جاي خود كاربرد دارد، اما نه در منفی ساختن هر کلمه. مثلاً‌ در لغتنامه دهخدا نمونه هايياز کاربرد بجا و ضروری آن ذكر شده است:

 

-          آن را که غمگسار تو باشی چه غم خورد / وان را که جان توئی چه دریغ عدم خورد. (خاقانی)

-          اول کاین عشق پرستی نبود / در عدم آوازه هستی نبود. (عطار)

-          از وجودم می گریزی در عدم / در عدم من شاهم و صاحب علم. (مولوی)

-          شرف مرد به جود است و کرامت، نه سجود /  هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود. (سعدی)

-          گمان مبر که جهان اعتماد را شاید / که بی عدم نبود هر چه در وجود آید. (سعدی)

-          رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم / تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم (حافظ)

 

بنابراین، کاربرد عدم فقط در موارد غیرضروری یکی از مصادیق پیچیدگی در زبان و مغلق‌نویسی است. زبان نوشتاری سنگین و ناآشنایی که کتب علمی را تسخیر کرده است. شکل خاصی از سخن گفتن که با زبان گفتاری فرسنگ‌ها فاصله دارد. آقای داريوش آشوري در صفحه ۱۴ کتاب «بازاندیشی زبان فارسی» می‌نویسد: «بزرگترین گرفتاری نثر فارسی جداییِ اندک اندکِ زبان گفتار و نوشتار از یکدیگر است، که کار آن به جایی رسیده است که گویی دو زبان جدا از همند. در هر زبانی این جدایی تا حدودی هست، اما در زبان فارسی به صورت یک بیماری کهنه درآمده است». با این حال، در طول قرن‌های گذشته مرهم‌هایی مانع گسترش این بیماری شده و زبان فارسی از روزهای دشوار به سلامت گذشته و به دست ما رسیده است.

 

به باور ایشان نثر فارسی پس از قرن ششم به تدریج دچار پریشانی و آشفتگی ناشی از مغلق‌نویسی شد. بویژه منشیان دانش‌فروش دیوانی و درباری دشوارنویسی را ابزاری برای فضل‌فروشی قرار دادند. اما خوشبختانه آنچه در این قرن‌ها تا امروز به این زبان رنجور امید به زندگی دوباره بخشید و آن را زنده و پویا نگه داشت دو چیز بود: نخست زبان گفتاری مردم که همیشه به ریشه‌های زبان در بستر طبیعی آن وفادارند. دوم شعر بود. بویژه اشعار عاشقانه در قالب غزل. زیرا بنا به ماهیت درونی و صمیمی غزل نمی‌تواند مغلق باشد. غزل زبان سلیس و روان می‌طلبد، تا از دل برآید و بر دل نشیند. به همین دلیل غزلیات ستارگانی همچون حافظ و سعدی در اوج شکوه و زیبایی بسیار به نثر نزدیکند. زمانی که جناب حافظ می‌فرماید:  درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد / نهال دشمنی بر کن که رنج بیشمار آرد. این بیت و صدها نمونه دیگر در این دیوان ارجمند در نهایت سادگی و روانی است. شگفت آنکه شبیه نثر امروز هم است.  این بیت شامل دو جمله امری ساده است که هر کدام یک مصراع را می‌سازد. به این ترتیب نظم فارسی ناجی نثر فارسی بوده است. نظمی که با سرشاری از واژگان نرم و سبک بر بستر طبیعی زبان جاری بوده است. بنابراین، نثر شیوا نثری است که به گفتار نزدیک باشد. بی‌آنکه این نزدیک بودن از محتوای متن بکاهد و آن را پیش‌پا افتاده سازد. نثری که آگاهی‌رسان است. اما در عین حال، ساده و روان است. زیرا اساساً روانی و زیبایی زبان در سادگی و پاکیزگی آن است. البته آن سادگی که ریشه در معنایی ژرف و عمیق داشته باشد.

 

سخن پایانی

بیایید ساده بنویسیم. فراموش نکنیم زبان ظرفی برای ساخت و انتقال معناست. نه اینکه خود مانعی در راه معنابخشی باشد. زبان در بستر طبیعی خود به خوبی این توانایی را دارد.  به قول استاد خرمشاهی در جایی نوشته بودند، نثر خوب نثری است که دیده نشود و فقط معنا را نمایان سازد. به قول آقای داریوش آشوری در کتاب «شعر و اندیشه» زبان مثل نور است. همه چیز را روشن و قابل رویت می‌سازد اما خودش پنهان می‌ماند. پس بیاید روشن و شفاف بنویسیم و برای شروع ابتدا خود را از بند «عدم!» برهانیم.

 

منابع:

آشوری، داریوش (۱۳۷۲) بازاندیشی زبان فارسی. تهران: نشر مرکز. (چاپ چهارم، ۱۳۸۶)

آشوری، داریوش (۱۳۷۳) شعر و اندیشه. تهران: نشر مرکز. (چاپ پنجم، ۱۳۸۷)

 

 

منصوریان، یزدان. «امان از «عدم»!».سخن هفته لیزنا، شماره ۲۲۱. ۲۰ بهمن ۱۳۹۳.

تمامی حقوق مطالب محفوظ است