خواندن به مثابهء شنیدن

خواندن به مثابهء شنیدن

یزدان منصوریان

به جای مقدمه

تونی وارنر (Tony Warner) در صفحهء 198 کتاب «مهارت‌های ارتباطی برای نظام‌های اطلاعاتی» از شنیدن به عنوان «مهارت فراموش شده» (The Forgotten Skill) یاد می‌کند. مهارتی که نقشی اساسی در ارتباطات فردی و جمعی دارد، اما اهمیت آن از یادها رفته است. وارنر بر این باور است که هر چند بخش از زندگی همهء ما در خانه، محل کار و اجتماع صرف شنیدن می‌شود، اما این شنیدن معمولاً «ناقص و ناتمام» (Partial Listening) یا «ظاهری و سطحی» (Apparent Listening) است. (وارنر، 1996). ناقص شنیدن هر یک از ما نیز شکل‌های مختلفی دارد، اما در همهء شکل‌های آن شنونده - خواسته یا ناخواسته - فقط به بخشی از گفتار گوینده گوش می‌دهد و بخشی را نادیده می‌گیرد. البته شاید درست‌تر باشد بگوییم ناشنیده می‌گذارد. به این ترتیب فرایند ارتباط مختل می‌شود و بسته به اهمیت هر پیام ناشنیده ناچاریم تاوانش را بپردازیم. بنابراین، بخشی از اختلال‌ها در ارتباطات انسانی ناشی از نشنیدن است. پیام‌های سرگردانی که جایی در گوش مخاطبانشان ندارند و نافرجام می‌مانند.

البته خوشبختانه در این بحران فراموشی «شنیدن»، هنوز محققانی هستند که آن را از یاد نبرده‌اند و در برجسته‌ ساختن اهمیت آن در مناسبات اجتماعی و ارتباطات انسانی می‌کوشند. یکی از چهره‌های معروف و جهانی در این زمینه پروفسور اندرو ولوین (Andrew Wolvin) - استاد دانشگاه مریلند در امریکا است؛ که بیش از 30 سال تجربهء تحقیق و تدریس مستمر و منظم دربارهء « فرایند شنیدن» و مولفه‌های موثر بر آن دارد. او تا کنون ده‌ها کتاب و مقاله دربارهء اهمیت شنیدن در ارتباطات انسانی منتشر ساخته و برگزاری دوره‌های آموزشی متعددی را در این زمینه بر عهده داشته است . یکی از آثار ارزشمند ولوین کتاب مفصلی با عنوان «شنیدن و ارتباطات انسانی در قرن بیست و یکم» است، که دو سال پیش نقد کوتاهی بر آن نوشتم و از خواندن آن بسیار آموختم (منصوریان، 1390). زمانی که این کتاب را همراه با کارنامهء پربار او بررسی می‌کردم، برایم بسیار جالب بود که چگونه توانسته است در سی سال گذشته محور مطالعات و تحقیقات خود را این‌گونه بر فرایند شنیدن متمرکز سازد. شاید بپرسید مگر دربارهء شنیدن چقدر می‌توان گفت و شنید که چند دهه فعالیت تخصصی استادی در علوم ارتباطات را به خود اختصاص دهد و هنوز حوزهء مطالعاتی فعالی باشد؟ این شگفتی زمانی بیشتر می‌شود که او سالهاست عضو «انجمن بین‌المللی شنیدن» (International Listening Association) و عضو هیئت تحریریه مجله‌ای است که این انجمن با عنوان «مجله بین‌المللی شنیدن» (International Journal of Listening) منتشر می‌سازد. این انجمن هدف خود را بر ارتقاء سهم شنیدن در ارتباطات انسانی متمرکز ساخته و مجله‌اش نیز محملی برای گردآوری آثار پژوهشی دربارهء فرایند شنیدن در بافت‌های مختلف است. مرور عناوین مقاله‌های 27 دورهء پیوستهء آن از سال 1986 تا امروز - نشان می‌دهد که شنیدن در بافت سازمانی، آموزشی، و رسانه‌ای سه قلمرو اصلی در این زمینه محسوب می‌شود. اتفاقاً در جدیدترین شمارهء این مجله مقاله‌ای از پروفسور ولوین منتشر شده که در آن به بازنگری مولفه‌های اصلی در فرایند شنیدن می‌پردازد و اثری بسیار خواندنی است (ولوین، 2013).

به این ترتیب، اگر لحظه‌ای درنگ کنیم خواهیم دید که «شنیدن» چه نقشی کلیدی و بنیادی در زندگی آدمی و حیات جامعه ایفا می‌کند و توجه به آن چقدر اهمیت دارد و تاوان بی‌توجهی به آن چقدر سنگین خواهد بود. شاید به همین دلیل باشد که مولوی نیز مثنوی را با دعوت خواننده به «شنیدن» آغاز می‌کند و می‌گوید «بشنو از نی چون حکایت می‌کند ...». شنیدن نفیر و نوای آن نی که در جستجوی گوشی شنواست. یا در همان صفحهء نخست می‌نویسد: «محرم این هوش جز بیهوش نیست / مر زبان را مشتری جز گوش نیست». در جایی دیگر از مثنوی نیز مولوی شنیدن را به عنوان راهی عمده در تعالی روح آدمی معرفی می‌کند و می‌گوید: «آدمی فربه شود از راه گوش / جانور فربه شود از حلق و نوش». بدیهی است که مولوی با مقایسهء فربگی معنوی و جسمانی، جنس غذای این دو را متفاوت معرفی می‌کند و راه تغذیه روح را از طریق گوش و شنیدن می‌داند.

ما هم در رشتهء علم اطلاعات و دانش شناسی سهم عمده‌ای برای فرایند شنیدن قائلیم. در برخی از دروس این رشته نظیر «اصول کار مرجع» محور اصلی بحث حول «شنیدن فعال» می‌چرخد. شنیدن فعالی که مهارتی آموختنی است و تمرین و ممارست در آن نقشی اساسی دارد. منظور از شنیدن فعال موقعیتی است که در آن شنونده مشتاقانه در جستجوی دریافت پیام گوینده است و از تکنیک‌های مختلف برای آن استفاده می‌کند. اتفاقاًٌ در یکی از یادداشت‌های منتشر شده در عطف با عنوان «مهارت در مصاحبه‌های پژوهشی: نکته‌ها و اشاره‌ها» به بخشی از این تکنیک‌ها نظیر مهارت در بازگویی، شفاف‌سازی و تبیین اشاره کرده‌ام که همگی با فرایند شنیدن مرتبطند.

به این ترتیب، اگر موافق باشید که سهم شنیدن در تبادل اطلاعات و برقراری ارتباطات انسانی بسیار اساسی است، و بخش عمده‌ای از یادگیری ما نیز از راه گوش است، آنگاه شاید بتوانیم فرایند «خواندن» را نیز از منظر گفتن و شنیدن بررسی کنیم. شاید از طریق این مقایسه بتوانیم روش‌هایی برای بهبود کیفیت خواندن بیابیم. برای این منظور - اگر اجازه دهید-  کمی این بحث را از لایه‌ای بنیادی‌تر دنبال کنیم، تا پیوند میان خواندن و شنیدن بیشتر روشن شود.

به نظرم خواندن از جنس شنیدن است، زیرا هرچند چشم کلمه‌ها را در متن می‌بیند، اما گویی این گوش است که معانی و مفاهیم متصل به کلمه‌ها را می‌شوند. حتی اگر متنی را بی‌صدا و آرام بخوانیم، همواره طنینی از صدای نویسنده در ذهن شنیده می‌شود. اگر کمی بیشتر به فرایند خواندن فکر کنیم، خواهیم دید که در هنگام خواندن به اندازهء چشم - و حتی بیش از آن - گوش درگیر است. شاید به همین دلیل باشد که وقتی چشم ما بر نوشته‌ای متمرکز است، اگر کسی با ما صحبت کند یا صدایی در اطرافمان باشد، فرایند خواندن مختل خواهد شد. حتی اگر همچنان چشم ما متن را ببیند، اما در عمل گفتگوی نویسنده و خواننده قطع خواهد شد. شباهت دیگر شنیدن و خواندن این است که درست به همان میزان که خواسته یا ناخواسته گوش صداهای اطراف را می‌شنود، چشم نیز اگر متنی در مقابلش قرار گیرد آن را می‌خواند. به راحتی می‌توانید آن را تجربه کنید. در حالی که به نوشته‌ای نگاه می‌کنید، سعی کنید کلمه‌های آن را نخوانید! بی‌تردید بسیار دشوار خواهد بود. مگر آنکه حواسمان جای دیگری باشد.

بنابراین، اگر نوشتن و خواندن را به مثابهء گفتگو تلقی کنیم؛ آنگاه نوشتن از جنس گفتن و خواندن از جنس شنیدن است. شاید بپرسید فایدهء این استعاره چیست و چه گره‌ای با آن گشوده خواهد شد؟ در پاسخ باید عرض کنم که این مقایسه منظری گسترده‌تر در اختیارمان قرار می‌دهد که برای درک بهتر آنچه در فرایند مطالعه رخ می‌دهد، مفید خواهد بود. زیرا کارآیی بازار نشر زمانی به اوج خود خواهد رسید که سهم خواندن - که همان شنیدن پیام نویسندگان است - بیشتر شود. هر چند سنجش این سهم نیز بسیار دشوار و تقریباً غیر ممکن به نظر می‌رسد و فقط می‌توان حدس‌های ناآزموده‌ای دربارهء آن مطرح کرد. اما فقط دانستن آن و از یاد نبردنش بسیار اهمیت دارد. به نظرم همین که بدانیم و به خاطر داشته باشیم که همواره یک سوی این فرایند خواننده‌ای است که قرار است شنوندهء گفتار نویسندگان باشد، خود گام بزرگی برای نزدیکتر شدن به واقعیت ماجراست.

زیرا آماری که دربارهء تعداد کتاب‌ها و مقاله‌ها منتشر شده در هر سال گردآوری می‌شود، همگی اشاره به حرف‌هایی است که گفته شده است، اما چگونه می‌توان آماری از حرف‌های شنیده شده به دست آورد؟ چگونه می‌توان فهمید که از میان آنچه در این آثار گفته شده، چه بخشی را جامعهء مخاطب شنیده است و چه بخش نشنیده باقی مانده است؟ در روزگاری که محققان و اعضاء هیئت علمی دانشگاه‌ها از هر سو در تنگنای افزایش تعداد آثارشان هستند و بی‌وقفه باید بنویسند و منتشر کنند، آیا همین دغدغه برای خواندن آنچه منتشر شده و شنیدن پیامی که ارسال شده وجود دارد؟ پارسال در سمیناری یکی از حاضران به نکتهء بسیار مهمی اشاره کرد. ایشان می‌گفت روزگار غریبی شده است. در فضای دانشگاهی تقریباً هر که را می‌بینید، دغدغهء مقاله نوشتن و انتشار کتاب دارد. اما کمتر می‌بینیم کسی نگران نخواندن آثار دیگران و شنیدن سخن آنان باشد! ما که اشاره ایشان به اعضاء هیئت علمی بود - اغلب مشغول نوشتنیم و کمتر فرصتی برای خواندن آثار یکدیگر داریم. گویی جمعی هستیم که در مجلسی نشسته‌اند و هر یک حرف خودش را می‌زنند و اشتیاقی برای شنیدن گفتار دیگران ندارند.

 شاید اشاره به فضای نمایشگاه بین‌المللی کتاب - که نمونهء کوچک اما بازتاب نسبتاً دقیقی از بازار نشر است برای تبیین این موضوع مناسب باشد. معمولاً فضای نمایشگاه پر سر و صداست. بخشی از این هیاهو ناشی از ازدحام جمعیت است، و بخش بیشتری ناشی از بلندگوهای گوشخراش مستقر در نمایشگاه است که مشغول تبلیغ آثار ناشرانند. بدیهی است که هر چه میزان این صداها بیشتر می‌شود، در آن همهمه امکان شنیدن کاهش می‌یابد. شاید در مقیاسی دیگر همین رخداد از نظر محتوایی نیز در آثار منتشر شده رخ می‌دهد. هر چه میزان انتشارات بیشتر می‌شود، شانس هر فقرهء اطلاعاتی برای شنیده شدن کاهش خواهد یافت. بویژه آنکه گویا امروز اولویت اغلب افراد در حوزه‌های آموزشی و پژوهشی بر بیشتر نوشتن است که خود کمتر خواندن را به دنبال دارد. درست مثل گفتگویی که در آن اگر هم یکی از طرفین لحظه‌ای سکوت می‌کند، عملاً بیش از آنکه سکوت او فرصتی برای شنیدن باشد، فرصتی برای طراحی گفته‌های بعدی خود اوست. او ساکت است نه به این نیت که بشنود، بلکه ساکت است تا فرصتی برای سازماندهی مطلب بعدی خود داشته باشد و این ناقض و نافی جوهر گفتگوست. بویژه گفتگوی نابی که سقراط حکیم پرچمدار آن در تاریخ علم و فلسفه است، که در آن طرفین گفتگو در تعاملی سازنده تلاش می‌کنند از نادانی یکدیگر بکاهند و گامی به حقیقت نزدیکتر شوند.

حال اگر بپذیریم که نوشتن و خواندن همان گفتگوی میان نویسنده و خواننده است، باید دید که برای شنیدن پیام نویسنده چه تمهیداتی لازم است. زیرا وقتی اثری نوشته می‌شود، بخش نخست گفتگو - که همان گفتن است - رخ داده و اکنون زمان شنیدن فرا رسیده است. بی‌تردید نخستین شرط شنیدن «سکوت» است. اما نه از آن نوع سکوتی که پیشتر به آن اشاره شد. بلکه سکوتی که زمینه ارزیابی و فهم بهتر سخن گوینده را فراهم آورد. زیرا تا در فضایی سکوت به معنای واقعی آن - حاکم نشود، شنیدن ممکن نیست. اما باید دید سکوت چیست؟ به نظرم سکوت بیش از آنکه به معنای فقدان صدا و خاموشی باشد، نوعی آزادی و آمادگی برای شنیدن و در واقع مقدمهء آن است. درست همچون گفتگوی شفاهی که باید شنونده آمادهء شنیدن باشد، خوانندهء یک اثر مکتوب نیز باشد آمادهء دریافت پیام نویسنده باشد. در غیر این صورت خواندن رخ نخواهد داد. آمادگی برای شنیدن در فرایند خواندن زمانی محقق می‌شود که در ذهن خواننده امکان و مجالی برای پذیرش سخن تازه‌ای فراهم باشد. تصور کنید خواننده‌ای که ذهنش پر از هیاهو و انباشته از پاسخ‌های آماده به هر پرسش است، چگونه امکانی برای پذیرش سخنی تازه خواهد داشت. خواندن او هر چه گسترده و به ظاهر عمیق باشد چه سودی برایش به ارمغان خواهد آورد؟ او که دربارهء همه چیز مطمئن است؛ حتی وقتی که می‌خواند فقط در جستجوی تاییدی برای اندیشه‌ها و باورهای خودش است. بنابراین، سکوت در فرایند خواندن به معنای گشودن فضایی تازه در ذهن است تا امکانی برای جذب اندیشه‌ای نو فراهم آید.

در پایان این یادداشت هنوز چند پرسش مطرح است، که امیدوارم شما در بخش نظرخواهی سایت به آن‌ها پاسخ دهید. نخست آنکه به نظر شما ذهن خواننده چه زمانی در سکوت قرار می‌گیرد که آمادهء شنیدن پیام نویسنده باشد؟ چه عواملی در ایجاد این سکوت موثرند؟ چه عواملی این سکوت را مختل می‌کند؟ و سرانجام مهمترین ویژگی‌های متنی که می‌تواند خواننده را به شنیدن ترغیب کند کدامند؟ شاید پاسخ به هر یک از این پرسش‌ها یادداشت مستقلی بخواهد. با این حال، بسیار خوشحال خواهم شد نظر شما را در این زمینه بدانم و از شما بیاموزم.

منابع

منصوریان، یزدان (1390) نقدی بر کتاب «شنیدن و ارتباطات انسانی در قرن بیست و یکم» کتاب ماه کلیات، شماره 171، ص. 52-49.

Warner, T. (1996) Communication Skills for Information Systems. London: Pitman Publishing.

Wolvin, A. (2010) Listening and Human Communication in the 21st Century, Wiley-Blackwell Publishing.

 

Wolvin, A. (2013) Understanding the Listening Process: Rethinking the “One Size Fits All” Model, International Journal of Listening, Vol. 27, No. 2, PP. 104-106.

تمامی حقوق مطالب محفوظ است