زندگی پلنگی

زندگی پلنگی

یزدان منصوریان، بهمن 92

شاید این روزها شما هم خبرهای تلخی از «مرگ پلنگ‌‌« در  مطبوعات و رسانه‌ها خوانده باشید. خبرهایی که برای هر شنونده‌ء دوستدار طبیعت این سرزمین نگران‌‌کننده است. البته آنچه تلخی هر یک از این خبرها را افزون می‌سازد، علاوه بر وجه زیست‌محیطی آن، پایان اندوهناک یک «زندگی پلنگی» است که مصداقی از رهایی و بی‌نیازی محسوب می‌شود. راستش پیش از آنکه عنوان این نوشته از ذهنم بلغزد و بر صفحهء سفید مانتیور بنشیند، نمی‌دانستم دو کلمهء «زندگی» و «پلنگی» اینقدر هم آهنگند. البته منظورم «هم آهنگ» است و نه «هماهنگ»!

به نظر شما روزگار یک پلنگ آزاد در دامان پرمهر طبیعت چگونه می‌گذرد؟ اگر از دست آدمیزاد در امان بماند، باید روزگار خوشی داشته باشد. نه بخاطر لذت شکار و کشتن آهوان بینوا. بعید است این بخش داستان دلیل خوشبختی پلنگ باشد. اصلاً ما چه می‌دانیم شاید در گوشه‌ای از این دنیای بزرگ پلنگ گیاه‌خوار هم باشد! ما که همهء پلنگ‌های عالم را ندیده‌ایم. اگر هم دیده باشیم در تمام روزهای زندگی که با آن‌ها نبوده‌ایم. شاید پلنگ‌هایی هم باشند که دور از چشم ما علف می‌خورند! پس این که پلنگ‌ها همه گوشتخوارند، منطقاً یک استدلال استقرایی ناقص و ابطال‌پذیر است، هرچند واقعاً درست باشد. بنابراین؛ محور نیک‌بختی زندگی پلنگی، شکارچی بودن نیست. بلکه آزادی پلنگ است که زندگی او را شادمانه می‌سازد، که آزادی همان شادیست و شادی همان آزادی.

تصورکنید، پلنگی که در گوشه‌ای از جنگلی انبوه البته اگر جنگلی برایش مانده باشد یا در ارتفاعی از کوهستان روز و شب می‌چرخد و خوش است. به قول مرحوم اخوان، مثل آن پدر جدم که اندر اخم جنگلی خمیازهء کوهی روز و شب می‌گشت یا می‌خفت. پلنگ خشنود است و خوشحال. مثل شیر هم هوس سلطانی ندارد.  آزادیش را به این پست و مقام‌های خیالی نفروخته است. اصلاً شنیده‌اند بگویند، پلنگی سلطان جنگل باشد! شأن و منزلت او بالاتر از این حرفهاست. پلنگ بی‌نیاز است. طبعش بلند است. معمولاً هم در بلندی می‌نشیند. روی شاخه‌ای از درخت. اکثر عکس‌هایی که از او گرفته‌اند روی درخت است. چه نگاه پرصلابتی هم دارد. پرصلابت اما بی‌تکبر. سرشار از بی‌نیازی، با اعتماد به نفسی مثال‌زدنی. اطمینان و اعتماد در نگاهش موج می‌زند. هر چه در جنگل می‌گذرد، بگذرد، چه باک. پلنگ روی شاخهء درختی تنومند نشسته و تکلیفش با خودش معلوم است.

چقدر هم شیک‌پوش است، ناقلا! لباسی گرانقیمت از پوست پلنگ به تن دارد! گرم و نرم  با خال‌های زیبا. اصلاً به تنش دوخته‌اند این لباس را! سایز خودش است، مال خودش است. هم اسپرت است و هم مجلسی. با دوخت و کیفیت عالی. بشور و بپوش. با این لباس زییا چه خرمان راه می‌رود. می‌گویند راه رفتنش او را در میان گربه‌سانان متمایز میسازد. می‌گویند چنان آرام و بی‌صدا قدم بر می‌داردکه کسی از وجودش خبردار نمی‌شود. با آن تن خال‌خالی و این قدم‌های بی صدا در میان علف‌های دشت، چه وقاری دارد. برای خودش شخصیتی مستقل است. اما بی‌نیاز از تعریف و تمجید دیگران. همین‌که ما آدم‌های متمدن کاری به کارش نداشته باشیم، برایش کافی است.

می‌گویند نسبت به جثه‌اش خیلی قویست. از پسرعموهایش - شیر و ببر - کوچک‌تر است، اما می‌تواند شکاری که دو تا سه برابر هیکلش باشد از درخت بالا بکشد. گویا پلنگ‌ها عاشق درخت‌ها هستند. منظرهء آن بالا را بیشتر می‌پسندند. تصورکنید در یک صبح زیبای بهاری در حاشیهء‌ دشتی سبز یا در کوهپایه‌ای زیبا، پلنگی روی درختی دراز کشیده و زیرچشمی طلوع خورشید را تماشا می‌کند. درحالی که نسیمی ملایم به صورتش می‌خورد، به دور دست‌ها می‌نگرد. در ذهنش چه می‌گذرد؟ احتمالاً به برنامهء شکارش فکر می‌کند، چند روزی است شکار دندان‌گیری پیدا نکرده است. با شکم گرسنه هم که نمی‌شود از این منظرهء زیبا لذت برد. آرام و بی‌صدا از درخت پایین می‌آید و پس از یک پیاده‌روی صبحگاهی زمین، نشانه‌‌ها و ردپاها را دنبال می‌کند. ساعتی پیش باید غزالی از اینجا گذشته باشد. خشنود و خرسند است. نه ترسی دارد و نه طمعی. به اندازه‌ای که سیر شود غذا برایش هست. بیشتر هم نمی‌خواهد. گاهی ممکن است روزها گرسنه بماند؛ اما خم به ابرو نمی‌آورد. محال است شکایت کند. آرام و صبور در قلمرو کوچکش می‌چرخد. اگر آهو یا بزی کوهی سر راهش سبز شود، آن روز برایش جشن است. اما به خرگوش و سنجاب هم رضایت می‌دهد. با قناعت و خرسندی بزرگ شده است. هرگز بیش از نیازش شکار نمی‌کند. شکار هم برای او یک ضرورت و بخشی از قانون طبیعت است. این شکار طبیعی خشونت نیست. در این کرهء خاکی خشونت فقط مخصوص جناب آدمیزاد است. شاهکار انسان پرمدعاست. زیرا خشونت به معنای آسیب رساندن آگاهانه به روح و جسم دیگران است، بی‌آنکه ضرورتی در میان باشد یا فایده‌ای به بارآورد.

بنابراین، پلنگ اهل خشونت نیست. اگر شکارش صحنه‌ای خشونت‌بار می‌آفریند. این گناه پلنگ نیست، بخشی از نظم طبیعت است. زیرا فقط به اقتضای وظیفه‌ای که در چرخه طبیعی برایش تعریف شده عمل می‌کند. اگر برخی از چرندگان و جوندگان را می‌خورد، مسئول تنظیم جمعیت آنان و حذف طبیعی موارد ضعیف و بیمار است.کارش هم درست و بی‌نقص انجام می‌دهد. شکارش را تحقیر نمی‌کند، زجرش نمی‌دهد. ناسزا هم نمی‌گوید. زمانی که سیر باشد هم به هیچ موجودی آسیب نمی رساند، مگر کسی پا روی دمش بگذارد. بی‌گناه است. در همهء این سال‌ها و قرن‌ها که در جنگل زندگی می‌کند، شاخه‌ء درختی را نشکسته است، آتشی روشن نکرده و هوایی یا نهری را نیالوده، هم‌نوعش را هم نکشته است. حال این کارنامه را مقایسه کنید با کارنامهء تمدن بشری. ما آدم‌های متمدن چه درخت‌هایی که نبریدیم، چه جنگلهایی که نابود نکردیم، چه رودها و نهرهایی که نخشکاندیم، چه جنگ‌های خانمان‌سوزی که به راه نیانداختیم. کارنامهء سیاه ما کجا و بی‌گناهی پلنگ نازنین و رفقایش کجا.

پلنگ با ترس از مرگ هم میانه‌ای ندارد. آنقدر غرق زندگیست، که فرصتی برای نگرانی از مرگ ندارد. هر روزش سرشار از حس زیبای بودن و شوق زیستن است. پر است از حرکت و تلاش. می‌دود. می‌گریزد. می‌غرد. خودش را در میان انبوه درختان و علف‌ها پنهان می‌سازد. آهسته گام بر می‌دارد و به خطر نزدیک می‌شود. خطر را می‌شناسد، اما پروایی ندارد. می‌گویند در میان گربه‌سانان از همه شجاعتر است. و پلنگ می‌داند که هر کس به اندازهء شجاعتش لیاقت زندگی دارد. با هر جاندار مزاحمی که روبرو شود، احتمال آنچه برایش پیش آید معلوم است. چندان پیچیده نیست. چند شکل بیشتر ندارد. یا پلنگ قوی‌تر است و راه را باز می‌کند، یا ضعیف‌تر است و مسیرش را عوض می‌کند و خودش را به دردسر نمی‌اندازد. به خوبی هم می‌داند که باید از دست آدمیزاد بگریزد. اگر هم روزی با تیر شکارچی بی‌رحمی ناجوانمردانه از پای درآید که اتفاق تلخی بوده که افتاده است. خون گرمش بر صخره‌ای سرد می‌ریزد و مثل شعله‌ای در تاریکی خاموش می‌شود. بدترین اتفاق این است که زنده به دام افتد و سر از باغ ‌وحش انسان‌ها درآورد. و به راستی که چه جای اندوهباریست این باغ وحش. آدم‌های خودخواهی که حیوانات بینوا را به اسارت می‌گیرند و بعد با بلاهتی غریب به ملاقاتشان می‌روند. نگاه حیوانات دربند به بازدیدکنندگان از آن سوی میله‌های قفس نمونه‌ای کلاسیک نگاه عاقل اندر سفیه است!

به این ترتیب، پلنگ خوشبخت است، نه به این دلیل که در جنگل هوای تازه برای تنفس دارد، یا گاهی گوشت لذیذ آهو می‌خورد. نه این‌ها هیچ یک دلیل خوشبختی او نیست. پلنگ خوشبخت است، چون آزاد و رهاست. چه باک اگر روزی تیری به جفا خونش را بریزد. همان چند صباحی که زیسته آزاد بوده و طعم آزادی را تجربه کرده است. خودش بوده. بی‌هیچ کم و کاست. برای خوشنودی دیگران ذهن و زبانش را قیچی نکرده، شادی آزادی را با تمام وجود چشیده است؛ و بی‌تردید چشیدن طعم شیرین آزادی بهترین تجربهء ممکن در زندگیست.

پلنگ نازنین خوش باش. در میان جنگل‌ها و بر فراز صخره‌ها دنیا را تماشا کن. هر چند خودخواهی ما چشم‌انداز طبیعی ترا آلوده کرده است. هر چند جنگلت را ویران کرده‌ایم. هر چند که اسیر و گرفتار نادانی هستیم. اما تو اندوهی نداری. تا زنده‌ای زندگی می‌کنی و روزی هم که باید بمیری، شجاعانه جام مرگ را سر می‌کشی. مثل ما دو دستی به این دنیا نچسبیدی که وقتی قرار است جدایت کنند، فریاد و فغانت بلند شود. آسوده می‌میری. می‌گویند نسلت در معرض خطر نابودی است. تو از این خبر تلخ هم اندوهی نداری. برای تو چه باک که دیگر نباشی. تو همان یکبار که بوده‌ای با تمام توان و در اوج زندگی کرده‌ای. حسرت و افسوسی نداری. کار بدی هم از تو سر نزده که پشیمان باشی. راه خودت را رفتی و به وظیفهء پلنگی‌ات عمل کرده‌ای. تو پلنگ بودی، با تمام وجودت. نه ذره‌ای بیشتر و نه ذره‌ای کمتر. نه حاضر شدی مثل گربهء خانگی با ما آدم‌های خودخواه زندگی کنی، نه مثل گوسفند فریبمان را خوردی. روزی که نباشی ما آدم‌های بی‌نوا هستیم که دلتنگت خواهیم بود. تو به ما نیازی نداری، ما به تو محتاجیم. محتاجیم که در متانت قدمهایت و در چشمان زیبایت شکوه زندگی را ببینیم. محتاجیم که با تو جنگل و حیات وحش را معنا کنیم. پلنگ تا روزی که هستی از زندگی پلنگی‌ات لذت ببر و خوش باش و دیر زی! امید آنکه هنوز برای نجاتت دیر نشده باشد. با ما در این کرهء خاکی بمان و ما را با اندوهمان تنها مگذار.

تمامی حقوق مطالب محفوظ است