دریا شود آن رود که پیوسته روان است
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
یزدان منصوریان، دانشیار دانشگاه خوارزمی
پیشدرآمد
یکی از کارکردهای ارزشمند ادبیات، «الهامبخشی»، «شورانگیزی» و «امیدآفرینی» در جامعهء مخاطبان است.گاهی یک بیت یا رباعی ذهن آدمی را دگرگون میسازد، دریچهای تازه رو به افقی دوردست میگشاید و بارقهای از امید در قلب انسان روشن میکند. شعلهای که ممکن است مدتها خاموش شده و از یاد رفته باشد، دوباره جان میگیرد و آدم قدم در راهی نو میگذارد. نمونههای این آثار در ادبیات بسیارند. در اینجا فقط به یک نمونه اشاره میکنم. غزلی مشهور از هوشنگ ابتهاج - ه. الف سایه -که با عنوان «هنر گام زمان» معروف است. در این یادداشت برداشتم را از چند بیت مینویسم، بیآنکه قصد تفسیر داشته باشم. زیرا نه این غزل شفاف نیازی به تفسیر دارد و نه من تخصصی در این زمینه دارم[1]. بلکه فقط امیدوارم با کمی درنگ بر برخی از ابیات آن، بهرهء بیشتری از پیامش ببرم. بر این اساس، آنچه میخوانید مصداق سادهای از «آهستهخوانی»[2] و «بازخوانی» است. ابتدا ابیات غزل را با هم مرور میکنیم:
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است/ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری/ دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینهء سر منزل عشقی/ بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود/دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند/ بس تیر که در چلهء این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه/این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین/ بازیچهء ایام دل آدمیان است
دل بر گذر قافلهء لاله و گل داشت/ این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری/ بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی/دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
از داد وداد آن همه گفتند و نکردند/ یارب چه قدر فاصلهء دست و زبان است
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری/ این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود/ گنجی ست که اندر قدم راهروان است
هنر گام زمان
شروع غزل با یادآوری واقعیتی مسلم دربارهء ماهیتِ زمان همراه است و مقدمهای برای یک استدلال روشن فراهم میآورد. طرح این موضوع که «امروز نه آغاز و نه انجام جهان است» ذهن خواننده را کنجکاو میکند که هدف از یادآوری آن چیست و پاسخش را بلافاصله در مصرع دوم مییابد: ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است. زیرا زمان همچو پردهای است که گذشته و آینده را پوشانده و از میان این دو بینهایت، فقط روزنهای باریک به نام «اکنون» آشکار است. «اکنون» که دم به دم از آینده میرسد و بیدرنگ در گذشته محو میشود. زمان حال تنها فرصت زیستن ماست که به محض پیدایش، ناپدید میشود. نمیتوان آن را به دام انداخت و از رفتن باز داشت. بیوقفه از چنگ آدمی میگریزد. مثل مشتی از ماسهء ریز و لغزان که هر چه محکمتر آن را دست بفشاری، بیشتر از چنگت بیرون میریزد.
به این ترتیب شاعر با این بیت خواننده را دعوت میکند که دمی بنشیند و به سخنش گوش دهد. از بیان یک اصل اساسی شروع میکند، زیرا میخواهد نتیجهء مهمی از آن بگیرد. ابتدا با اشاره به مفهوم زمان یادآور میشود که در قلمرو بیپایان ازل تا ابد، دنیا هم روزها و روزگاران بسیار به خود دیده و هم دورههای بسیار پیش روی دارد. اینکه میگویند دنیا به آخر نرسیده است، به زیبایی در نخستین مصرع بیان میشود. اساساً یادآوری گردش روزگار و جریان زمان تسلیبخش ذهن آدمی است. جایی میخواندم که اگر میخواهی نگرانی را از خود دور کنی، از خودت بپرس آنچه امروز باعث تشویش تو شده پنج سال آینده چه اهمیتی دارد؟ اگر اهمیتی ندارد، پس جای نگرانی نیست. در مصرع دوم شاعر از پوشیدگی غمها و شادیهای زمانه سخن میگوید. همهء آن غمها و شادیهایی که در گذشته بودهاند و همهء آنچه پیش روی ماست. به هیچ یک دسترسی نداریم. در نتیجه حسرت بر گذشته و هراس از آینده بیهوده است. به قول خیام:
از دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن / فردا که نیامدهاست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن/ حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
البته شاعر نمیخواهد با این غزل فقط تسلیبخش روان خود و خواننده باشد. بلکه در بیتهای بعد شوری به پا میکند و مخاطب را به تلاش و کوشش بیوقفه فرا میخواند. او در بیت دوم همچنان از مفهوم زمان کمک میگیرد. زمانی که هرگز نمیایستد و همیشه جاری و ساریست. با سرعتی ثابت و مستمر و بیوقفه میگذرد. در نتیجه هر چه دور هم باشد بیتردید فراخواهد رسید. میخواهد صد سال دیگر باشد، یا صد هزار سال دیگر. چه تفاوت دارد. سرانجام خواهد آمد.
در مصرع اول بیت دوم نیز دو مفهوم «دوری» و «دیری» به زیبایی کنار هم نشستهاند. دو دلیل و بهانه اصلی آدمها برای انجام ندادن یک کار، یا نرفتن در یک مسیر. یا میگوییم مقصد دور است یا میگوییم دیر شده است. در هر دو حالت، نتیجه سکون است. اما اگر آدمی به هنر گام زمان بنگرد، لحظهای از پای نخواهد نشست. به قول سعدی: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل / وگر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم. افلاطون هم میگوید: هرگز کسی را که بیوقفه در حال پیشرفت است، نامید مکن، هر چند که پیشرفت او بسیار کند باشد.[3] مثل حلزونی که به آهستگی از کوه «فوجی» بالا میرود.
بیت چهارم نیز هم معنایی بسیار عمیق دارد و هم در اوج زیبایی است. استعارهای که خواننده را به تفکر وا میدارد. ضمن آنکه موسیقی این بیت بسیار جالب است. در مصرع نخست سه کلمهء «آسود»، «خورد» و «زود» کاملاً هماهنگ و همنوا هستند و سکون را تداعی میکنند. اما برعکس در مصرع دوم حضور حرف «ر» در «دریا»، «رود» و «روان» بازنمایی جالبی از حرکت و رفتن است. گویی تصویری از جاری بودن را به نمایش میگذارد. این بیت مثل یک تابلوی نقاشی است. رودی که به سوی دریا میرود و با محو شدن در دریا جزئی از آن میشود. لحظهء باشکوه پیوستن رود به دریا در تداوم راهی طولانی.
تلاش، تلاش، و باز هم تلاش پیام آشکار بیت پنجم است. یادآورکلام جناب حافظ که میگوید: «از هر کرانه تیر دعا کردهام روان / باشد کز آن میانه یکی کارگر شود». بیتردید ثبات قدم و پشتکار از رموز اصلی موفقیت در هر کار است. کسانی که راههای دشوار و ناهموار را به مدد پشتکار و مداومت میپیمایند از این رمز برزگ پیروزی آگاهند. آنان به سادگی از میدان به در نمیروند. زیرا به مقصد و هدف نهایی خود می اندیشند و به رفتن ادامه میدهند. باز هم به قول حافظ: گر چه راهی است پر از بیم ز ما تا برِ دوست / رفتن آسان بود، گر واقف منزل باشی. زیرا آنان میدانند سرانجام به مقصد خواهند رسید. یا در بیت دیگری که میسراید: گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید / هیچ راهی نیست کان را نیست پایان، غم مخور.
در بیتهای هشتم و نهم شاعر برای آفریدن امیدی تازه دوباره از طبیعت الهام میگیرد. از دشتی یاد میکند که در انتظار گذر قافلهء لاله و گل بوده اما امروز زیر پای سواران خزان اسیر است. اما چه باک که بهار در راه است و خزان چارهای جز رفتن ندارد. به تعبیر محمود دولتآبادی در رمان «جای خالی سلوچ»: «روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند. روز و شب است. روشنی دارد، تاریکی دارد. پایین دارد، بالا دارد. کم دارد، بیش دارد. دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده. تمام میشود. بهار میآید. هوا ملایم میشود. دست و دل مردم باز میشود. کار، دست میدهد. دستتنگی نمیماند. میرود. پایمان به دشت و صحرا باز میشود. بیابان خدا پر علف میشود.» (صفحه128-127). و همهء این جشن و سرور در دشت به اشارهء نفس باد بهاری است که با یک جنبش خود زمین را سراسر پر از گل و سبزه خواهد کرد. سواران خزان با آن همه اقتدار و حشمتی که دارند فقط با یک اشارهء نسیم ملایم بهاری، از میدان به در خواهند رفت و دشت را به بهار خواهند سپرد.
شاعر ارجمند غزل خود را با یادآوری آخرین نکتهء کلیدی در این بحث به پایان میبرد و تاکید میکند که رفتن مهمتر از رسیدن است. مقصدی قطعی و نهایی وجود ندارد و مهم رفتن در این راه بیپایان است. گنج واقعی همان تلاش و کوشش همیشگی ماست، نه آنچه ظاهراً به دست میآید. در نتیجه منزل همان راه و مقصد همان مسیر است. در نتیجه «گوهر مقصود» را نه در مقصد که باید در «قدم راهروان» جست. آنان که در راه رسیدن به هدفی معین لحظهای از پای ننشسته و همچون آن رودی هستند که به سوی دریا پیوسته روان است. به قول صائب که میگوید: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم / موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
سخن پایانی
این غزل در قالب گفتگویی صمیمی و همراه با استدلالی استوار، پیامی امیدآفرین به همراه دارد و نمونهای از ادبیات الهامبخش محسوب میشود. یکی از ارزشهای ناب ادبیات در یادآوری واقعیتهایی نهفته است که آدمی در خلال روزمرگی از یاد میبرد. اما ادبیات از استعاره، تمثیل و سایر ابزاری که در اختیار دارد،کمک میگیرد تا فلک را سقف بشکافد و طرحی نو در اندازد. به نظرم کار اصلی ادبیات بیش از آنکه آموزش چیز تازهای به مخاطب باشد، باز آفرینی همان چیزهایی است که او میداند. اما نمیتواند با آن دقت و زیبایی که شاعر و نویسنده توصیف میکنند، بیان کند. در نتیجه زمانی که تعبیرهای زیبای آنان را از دانستههای خود میبیند، به وجد میآید و به کشف و شهودی تازه می رسد. من برداشتم را از چند بیت این غزل نوشتم. اکنون نوبت شماست که در بخش نظرخواهی سایت، دیدگاه خود را در این زمینه بنویسید و بگویید پیام این غزل برای شما چیست؟
[1] اگر هم نشانهای از تفسیر در آن دیده شود - از منظر هرمنوتیکی - از جنس تفسیر « خواننده محور» است و نه «مولف محور». تفسیری که فقط بیانگر درک و برداشت خواننده از متن است، نه الزاماً معنا و مفهومی که مولف در ذهن داشته است. هر چند به اعتبار استناد به متن و قواعد زبانی حاکم بر آن، انتظار داریم این دو تفسیر به هم نزدیک باشند. اما در اینجا خواننده مدعی کشف نیت و منظور نویسنده نیست. زیرا او اثر را مستقل از پدیدآور ارزیابی میکند و برای درکی که یک متن در ذهن خواننده پدید میآورد، اصالتی مستقل قائل است. هر چند این برداشت الزاماً و کاملاً منطبق بر نیت نویسنده نباشد. برای توضیح بیشتر به مقالات موجود در زمینهء خوانش متن، نقدهای ادبی نو و موضوعاتی نظیر نظریه «مرگ مولف» اثر رولان بارت مراجعه کنید.
[2]منصوریان، یزدان (1393). آهستهخواني و بازخواني: تأملي بر فرايند در خواندن و بهبود كيفيت مطالعه. کتاب ماه کلیات، دوره 17، ش. 4، ص. 10-14.
[3] Never discourage anyone who continually makes progress, no matter how slow.