سختگیری و تعصب خامی است: تحلیل انتقادی مولانا از جزم‌اندیشی

سختگیری و تعصب خامی است: تحلیل انتقادی مولانا از جزم‌اندیشی

یزدان منصوریان، دانشیار دانشگاه خوارزمی

 

پیش‌درآمد

جلسهء اول درس سمینار پژوهش در مسائل تعلیم و تربیت بود. تدریس این واحد بخشی از همکاری من با گروه برنامه ریزی درسی و فلسفه تعلیم و تربیت است که از چهار سال پیش آغاز شده و خوشحالم که ادامه دارد. این مشارکت فرصتی بوده که علاوه با آشنایی با مفاهیم بنیادین این رشته‌ها، با اندیشه‌های متفکران علوم تربیتی از جمله جان دیویی، پائولو فریره، ویگوتسگی، بنیامین بلوم، جان هنری نیومن، ایوان ایلیچ و بسیاری دیگر آشنا شوم. معمولاً در نخستین جلسه سعی می‌کنم ضمن بیان تفاوتهای میان «واقعیت» و «حقیقت» مبانی استدلال، تحلیل و مفهوم‌پردازی را تشریح کنم. زیرا به نظرم داشتن این مهارت برای هر پژوهشگر ضروریست. برای آغاز تحلیل نیز از «گفتگوی سقراطی» بهره می‌برم که تمرینی برای آشنایی دانشجویان با این روش باشد. در گفتگوی سقراطی هر دو طرف بحث چند شرط اولیه را می‌پذیرند. نخست آنکه هر دو هیچ نمی‌دانند و به یک میزان نادانند. اما می‌کوشند برای رسیدن به دانایی گامی به جلو بردارند. بنابراین، حقیقت پیش هیچ یک از آنان نیست. هیچ گزاره‌ای هم برای اثبات ندارند. طرح هر پرسش نیز مجاز است؛ و سرانجام اینکه قرار نیست یکدیگر را قانع کنند یا برای همهء پرسشها پاسخی قطعی بیابند. بلکه گفتگو راهی برای جستجو و نزدیک شدن به حقیقت است. به این ترتیب، گفتگو نه مجادله است، نه مناظره. بلکه نوعی تبادل و تعاطی اندیشه است. همراه با تساهل و تسامح و تحمل شنیدن اندیشه‌ای مغایر با پیش‌فرضهای اولیه ما. ضمناً تا فراموش نکردم بر این نکته تاکید کنم که در گفتگوی سقراطی «شنیدن» نقشی محوری دارد. من باید حوصله، توانایی و مهارت کافی در شنیدن فعال داشته باشم تا بتوانم وارد یک گفتگوی مسالمت‌آمیز شوم. در غیر این صورت دیالوگ به مونولوگ تبدیل می‌شود و طرفین گفتگو نه تنها به حقیقت نزدیک نمی‌شوند که چه بسا از آن نیز بیش از پیش فاصله بگیرند.

برای این تمرین نیز  معمولاً از مفاهیم آشنا و متداول استفاده می‌کنم. مفاهیمی که هر روز از زبان این و آن می‌شنویم و خودمان نیز در گفتار و نوشتار به کار می‌بریم، اما کمتر به ماهیت و ذاتشان فکر می‌کنیم. مفاهیمی نظیر آزادی، شادی، زیبایی، انسانیت، شجاعت، جوانمردی، همدلی، عدالت، سخاوت، خوشبختی، اسارت، بیچارگی، درماندگی، رقابت، جسارت، حسادت، شقاوت و غیره. آن روز نیز در جستجوی مفهومی بودم که به عنوان نمونه آن را تبیین کنیم. نمی‌دانم چه شد که - به قول معروف - حرف به حرف آمد و به «تعصب» یا «جزم‌اندیشی» رسیدیم. در خلال گفتگو دربارهء آن نیز بارها ابیاتی از مثنوی معنوی در ذهنم تداعی شد و با توجه به نزدیک بودن هشتم مهر که روز بزرگداشت حضرت مولاناست، به نظرم رسید بخش مقدماتی آن گفتگو را بازنویسی کنم که نتیجه آن را در این یادداشت می‌خوانید.

تحلیلی مقدماتی از مفهوم تعصب

به نظرم برای تعریف هر مفهوم بهترین نقطهء آغاز، تحلیل زبان‌شناختی است. یعنی ببینیم ریشهء لغوی آن چیست، از کجا آمده و چه سیر تحولی را پشت سر گذاشته است. جستجوی این ریشه‌ها حتی به شکلی گذرا - خیلی چیزها را روشن می‌کند. زیرا کلمه‌ها تصادفی ساخته نمی‌شوند. هر یک تاریخ و سرگذشتی دارند. قرن‌ها زیسته‌اند و در اثر مرور زمان دگرگون شده‌اند. گاه واژه‌ای معنایی متضاد با گذشتهء خود یافته و به کلی با ریشه‌اش بیگانه شده است. گاه یک رخداد اجتماعی یا سیاسی معنی یک واژه را به کلی دگرگون می‌کند. اما ما کمتر به این گذشته‌ها و دگرگونی‌ها فکر می‌کنیم. ناخواسته بر این باوریم که معنی کلمه‌ها در گذر زمان ثابت است. اما واقعیت چیزی دیگری است. بنابراین، زبان می‌تواند نقطهء آغاز مطمئنی برای تحلیل مفاهیم باشد.

سر کلاس به لغتنامه دهخدا و فرهنگ معین دسترسی نداشتم. اما سایت «واژه‌یاب»[1] امکان جستجو را برایم فراهم ساخت. «تعصب» را که جستجو می‌کنیم در معنی آن آمده است: بستن عصابه یا عصابه بر سر بستن. عصابه نیز همان عمامه یا دستار است. حمیت، عصبیت و جانبداری و طرفداری از دیگر معانی تعصب است. حمایت کردن، یاری دادن، پشتی کردن و خویشاوندی نیز از معانی دیگر آن هستند. فرهنگ معین آن را جانبداری سخت‌گیرانه تعریف می‌کند که به معنای امروز آن بیشتر نزدیک است. فرهنگ عمید آن را  جانبداری کردن از مذهب، به چیزی دلبسته و مقید بودن و سخت از آن دفاع کردن، و [قدیمی] کینه و دشمنی معنی می‌کند که مثل فرهنگ معین کاربردی امروزی دارد. پی ورزی، خشک اندیشی و ستیهندگی از مترادفهای فارسی سره آن است.

شاید همین اندازه پرداختن به ریشه لغوی مفهوم تعصب کافی باشد که بفهمیم بنیاد تعصب از نظر زبانی و مفهومی بیشتر با «عصبیت» و «سختگیری» در ارتباط است. نزدیکترین مترادف انگلیسی آن نیز Dogmatism، Fanaticism و Bigotry است. البته مترادفهای دیگری در واژه‌نامه‌های انگلیسی موجود است[2] که به رغم تشابه و پیوندی که دارند، هر یک بر وجهی از وجوه آن متمرکزند. به نظرم کلمهء Fanaticism نزدیکترین مترادف تعصب در فارسی است. منابع انگلیسی - از جمله ویکی‌پدیا - در تعریف آن می‌نویسند: باور بی‌قید و شرط به درستی یک اصل بدون داشتن دلایل دقیق و روشن و بدون آمادگی برای هر گونه بحث یا گفتگو درباره درستی آن. به بیانی دیگر، باورها و رفتارهایی که با «حرارت و اشتیاقی غیرانتقادی»[3] و «خواست و اصراری وسواس‌گونه»[4] همراهند تعصب محسوب می‌شوند. در ترجمه فارسی همین مدخل می‌خوانیم: «تعصب یک باور یا رفتار است که با حرارت بی‌چون و چرا، به ویژه برای اهداف سیاسی یا دینی یا در برخی موارد ورزشی، یا با شور و شوق وسواسی برای تفریح یا سرگرمی انجام شود. فیلسوف جرج سانتایانا تعصب را اینچنین تعریف کرده‌ است: «تلاش خود را مضاعف‌کردن وقتی هدف را فراموش کرده‌اید».

در تعریف Bigotry نیز آمده افرادی که به شکلی سرسختانه، غیرمنطقی، و غیرمنصفانه با هر عقیده، مرام  و مسلکی غیر از آنچه آنان درست می‌دانند مخالفت می‌کنند و هیچ نظر متفاوتی را بر نمی‌تابند، متعصبند. فارغ از تعاریف فوق می‌توان به اختصار گفت: در زبان امروز فارسی ما کسانی را متعصب یا جزم‌اندیش می‌دانیم که مصرانه بر عقاید کهنه خود پافشاری می‌کنند، بی‌آنکه دلیلی منطقی برای درستی آنها داشته باشند. از هر گونه گفتگو دربارهء چیستی و ماهیت باورهای خود گریزانند و پیوسته مراقبند خدشه‌ای به پیش‌فرضهای مسلمی که در ذهن دارند وارد نشود. در نتیجه در درستی باورهایشان تردیدی ندارند و هر چه جز آن باشد را بدون بررسی و ارزیابی غلط می‌دانند. مجموع این شرایط باعث می‌شود که افراد متعصب معمولاً بدبین، متوهم، تندخو، خشن، ناشکیبا و شتابزده باشند.

تعصب از نگاه مولانا

زمانی که در جستجوی مترافهای تعصب بودم و واژه سختگیری را دیدم به یاد آن بیت مثنوی افتادم که می‌گوید: سخت‌گیری و تعصب خامی است/ تا جنینی کار خون‌آشامی است. این بیت خود بخشی از داستان معروف فیل در سرای تاریک است که چون مردم نمی‌توانستند آن را ببینند هر یک با لمس بخشی از بدنش تصوری از او داشتند. یکی پاهایش را لمس می‌کرد و فیل را ستونی در میان خانه می‌دانست. دیگری با لمس گوشها فکر می‌کرد بادبزن است. در حالی که اگر هر یک شمعی به دست داشتندکه می‌توانستند فیل را همانگونه که هست ببینند و از این توهمات رها شوند:

پیل اندر خانه تاریک بود/  عرضه را آورده بودندش هنود؛ از برای دیدنش مردم بسی/ اندر آن ظلمت همی ‌شد هر کسی؛ دیدنش با چشم چون ممکن نبود/ اندر آن تاریکیش کف می‌بسود؛ آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد/ گفت همچون ناودانست این نهاد؛ آن یکی را دست بر گوشش رسید/ آن برو چون بادبیزن شد پدید؛ آن یکی را کف چو بر پایش بسود/ گفت شکل پیل دیدم چون عمود؛ آن یکی بر پشت او بنهاد دست / گفت خود این پیل چون تختی بدست؛ همچنین هر یک به جزوی که رسید / فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید؛ از نظرگه گفتشان شد مختلف / آن یکی دالش لقب داد این الف؛ در کف هر کس اگر شمعی بدی / اختلاف از گفتشان بیرون شدی.

دربارهء این داستان مثنوی تفسیرها بسیار است و می‌توانید آثار مولوی‌پژوهان را در این زمینه بخوانید. اما در این یادداشت به چند بیت استناد می‌کنم. آنجا که پس از تفاوت دیدگاه‌های افراد گرفتار در تاریکی، مولانا می‌گوید: این جهان همچون درختست ای کرام / ما برو چون میوه‌های نیم‌خام؛ سخت گیرد خامها مر شاخ را / زانک در خامی نشاید کاخ را؛ چون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان / سست گیرد شاخها را بعد از آن؛ چون از آن اقبال شیرین شد دهان/ سرد شد بر آدمی ملک جهان؛ سخت‌گیری و تعصب خامی است/ تا جنینی کار خون‌آشامی است.

دوتعبیر بسیار زیبا برای حال و روز متعصبان در این چند بیت آمده است که می‌تواند مبنایی برای تفسیرهای بسیار باشد. یکی میوه‌ء نرسیده و کال است که به سختی به شاخه چسبیده و دیگری جنینی که در رحم مادر هنوز آماده تولد نیست و از خون او تغذیه می‌کند. میوهء کال که مراحل تکامل خود را طی نکرده، هم پوستی سخت دارد و هم به سختی به شاخه متصل است. اما زمانی که به بلوغ و تکامل می‌رسد، ابتدا نرم می‌شود و از آن سختی رهایی می‌یابد و سپس آمادهء افتادن از درخت است. این شکوفایی و بالندگی که با شیرینی در طعم و نرمی بافت میوه همراه است، استعاره‌ای برای اندیشه‌های بارور است که نرم و منعطف و آمادهء شنیدن دیدگاه‌های متفاوتند. اندیشه‌های پویا که با سرسختی به گذشته نچسبیده‌اند و سبکبار و چالاک آمادهء حرکت به سوی حقیقتند.

تعبیر دوم نیز بسیار دقیق و عمیق است. جنینی که هنوز در رحم مراحل رشد را طی نکرده و آمادهء تولد نیست، برای بقا راهی جز تغذیه از خون مادر ندارد. از سویی دیگر، بی‌اطلاعی جنین از دنیای بیرون نیز استعاره‌ای دیگر برای محدودیت و بسته بودن ذهن متعصبان است. زیرا آنان هیچ تعامل و گفتگویی با دنیای خارج از حصار ذهنی خود ندارند. در نتیجه تصور می‌کنند، تمام جهان همان زندانی است که خود را در آن گرفتار کرده‌اند. تعبیر خونخواری در این بیت نیز ایهام دارد. هم بیانگر دوران جنینی است و هم تداعی کنندهء پیامدهای تعصب در جهان است که منشاء بسیاری از خشونت‌ها و خونریزی‌ها در طول تاریخ بوده است.

عوامل زمینه ساز و پیامدهای تعصب

نادانی نخستین عامل زمینه‌ساز تعصب است، که در سخن مولانا از آن به «خامی» یاد شده است. هر چند کلمه خامی در این بیت می‌تواند به معنای کم تجربه بودن نیز باشد، اما به همان میزان به معنای نادانی و ناآگاهی است. زیرا اساساً میان «خام» به معنای کم‌تجربه و «خام» به معنای بی‌اطلاعی نیز پیوندی ناگسستنی است. وقتی می‌گوییم فلانی هنوز خام است، هم به این معناست که تجربهء کافی ندارد و هم دلالت بر بی‌اطلاعی او از دانش یا مهارتی معین است. ضمن آنکه خامی معنای سومی هم دارد و آن فریب‌خوردگی است. وقتی آدم خام می‌شود، یعنی فریب می‌خورد. بنابراین، تعصب نوعی فریب‌خوردن نیز محسوب می‌شود. علاوه بر آن «خام» دلالت بر اولیه و مقدماتی بودن یک موجودیت نیز دارد. مثلاً در فرایند پژوهش وقتی می‌گوییم «داده‌های خام» منظورمان همان داده‌های پردازش نشده‌اند که هنوز در چرخهء تحلیل و تفسیر قرار نگرفته‌اند و نمی‌توانند مورد استناد قرار گیرند. خامی در مقابل پختگی هم قرار دارد. غذایی که خام است، آمادهء هضم و جذب نیست. اندیشه هم که خام باشد مثل غذای خام سخت است و به سادگی جذب نمی‌شود.

تعصب و جزم‌اندیشی در ذهن انعکاسی مستقیم بر گفتار و رفتار آدمی دارد. در نتیجه آدمهای متعصب معمولاً چند ویژگی بارز دارند. نخست آنکه تصور می‌کنند حقیقت فقط نزد آنان است و دیگران - اگر مثل آنان فکر نکنند - مسلماً همگی راه خطا می‌روند. شاید به همین دلیل است که آندره ژید می‌گوید: به آنهایی که در جستجوی حقیقت هستند اعتماد کن و از آنهایی که به حقیقت رسیده‌اند بپرهیز. زیرا آنهایی که تصور می‌کنند به حقیقت رسیده‌اند، با تمام توان می‌کوشند دیگران را به شکل خود درآورند. زیرا معتقدند که آنان صلاح مردم را بهتر از خودشان می‌دانند. در نتیجه به حریم خصوصی دیگران تجاوز می‌کنند و عاشق تفتیش عقاید هستند، تا با یافتن کوچکترین نشانه از مخالفت دست به کار شوند و ریشهء دگراندیشان را از بنیاد بخشکانند. آزادی اندیشه را مردود می‌دانند، زیرا به باور آنان حقیقتی برای کشف باقی نمانده است و هر آنچه بشریت نیاز دارد به طور تمام و کمال فقط نزد آنان است و بس. متعصبان وجود هیچ اندیشهء متفاوتی را بر نمی‌تابند و آن را تهدیدی برای موجودیت خود تلقی می‌کنند. در نتیجهء این عوامل، متعصبان افرادی بدگمان، بدبین، ترشرو، تندخو و کینه‌توز هستند و بر آتش خشونت در جهان می‌دمند.

پیامدهای تعصب غیر قابل پیش‌بینی است. با این حال هر چه هست زیان‌بار، جانکاه و ویرانگر است. زیرا زمانی که رفتار آدمی بر مدار اندیشه و خرد نباشد، ممکن است هر پیامد اندوهباری در انتظارش باشد. همانطور که تعصب برای خود حد و مرزی نمی‌شناسد، پیامدهای آن نیز حد و مرز ندارند. با این حال، می‌توان گفت «خشونت» نخستین محصول تعصب است. خشونتی که مثل حریقی سهمگین می‌تواند به سرعت گسترش یابد و ویرانی به بار آورد.

درمان تعصب

اگر بپذیریم که تعصب یکی از بیماریهای مهلک بشریت در طول تاریخ بوده و تا امروز هزینه‌های سنگینی بر جوامع انسانی تحمیل کرده است، باید در جستجوی درمان آن باشیم. نور دانش، آگاهی و خرد نخستین داروی این بیماری مزمن است. حضرت مولانا در دفتر دوم مثنوی در این زمینه می‌گوید: جان نباشد جز خبر در آزمون / هر که را افزون خبر جانش فزون؛ جان ما از جان حیوان بیشتر /  از چه زان رو که فزون دارد خبر؛ پس فزون از جان ما جان ملک/  کو منزه شد ز حس مشترک؛ وز ملک جان خداوندان دل /  باشد افزون تو تحیر را بهل؛ زان سبب آدم بود مسجودشان /  جان او افزونترست از بودشان؛  ورنه بهتر را سجود دون‌تری /  امر کردن هیچ نبود در خوری؛ کی پسندد عدل و لطف کردگار / که گلی سجده کند در پیش خار؛ جان چو افزون شد گذشت از انتها/  شد مطیعش جان جمله چیزها؛ مرغ و ماهی و پری و آدمی /  زانک او بیشست و ایشان در کمی. «خبر» در این بیت‌ها همان آگاهی و معرفت است که به سبب وجود آن، انسان می‌تواند به جایگاهی چنین متعالی دست یابد که مسجود فرشتگان باشد. احترام به تنوع و تعدد دیدگاه‌ها و باور به آزادی انسان می‌تواند مرهمی بر زخمهایی باشد که تعصب و جزم‌اندیشی بر پیکرهء جامعهء انسانی وارد کرده است.

سخن پایانی

تعصب  یا همان دگماتیسم و جزم‌اندیشی در طول تاریخ با زندگی اجتماعی بشر همراه بوده و خسارت‌های بسیار به بار آورده است. اگر تا امروز آدمی نتوانسته راهکاری موثر برای درمان این درد بیابد، دلایل بسیار دارد که تا کنون مبنای تحلیل‌های تاریخی، جامعه‌شناختی و روانشناختی بسیار بوده است. با این حال، یکی از مقدمات ضروری برای مواجهه با آن، شناخت مفهوم تعصب و یافتن مرز آن با مفاهیم دیگر است. زیرا بسیاری از متعصبان افراطی در ظاهر وانمود می‌کنند که رفتار متعصبانهء آنان نشانهء روحیه حق‌طلبی است. در نتیجه یافتن مرز میان مفاهیم بسیار مهم است. مهم به این معنا که آدم دچار خودفریبی نشود. نمونه‌های این مرزهای باریک در زندگی فراوان است. یافتن مرز میان شجاعت و حماقت، مرز میان اعتماد به نفس و خودفریبی، مرز میان جسارت و گستاخی و مرز میان مقاومت حق‌طلبانه و لجاجت سرسختانه از جمله مثالهای متداول در این عرصه هستند. داشتن تعریفی دقیق از این مفاهیم راهی برای تفکیک آنهاست و گفتگوی سقراطی روشی موثر برای رسیدن به این هدف. بازخوانی اندیشه‌های بزرگانی همچون حضرت مولانا نیز می‌تواند این مسیر دشوار را هموار سازد و راهی برای شناخت هر یک در اختیار ما قرار دهد.

 



[1] http://www.vajehyab.com/

[2] Inflexibility, Rigidity, Intolerance, Narrow-mindedness, and Small-mindedness

[3] Uncritical Zeal

[4] Obsessive Enthusiasm

تمامی حقوق مطالب محفوظ است