یک کلمه کافیست؛ از آن کلمهها که مثل چشمه میجوشند!
یک کلمه کافیست؛ از آن کلمهها که مثل چشمه میجوشند!
یزدان منصوریان، دانشیار دانشگاه خوارزمی
آدم میتواند یک عمر را صرف مطالعهء یک موضوع، یک گزاره یا حتی معنا و مفهوم یک کلمه کند. تازه در پایان نیز دریابد هنوز در ابتدای راه است و هیچ از آن نمیداند. حکایت همان هزار خورشیدی که در قلب ابن سینا تابید و به گفتهء خودش در نهایت به کمال ذرهای راه نیافت. هر چند او در این بادیه بسیار شتافته بود[1]. امروز که قلمرو علوم تخصصی شده، این ذرهها ظاهراً کوچکترند. البته کوچکی آنها به دلیل بیاطلاعی ما از دنیای بزرگی است که در پس هر کدام پنهان است؛ وگرنه برای آنان که غرق دریای دانشند، هر یک از این ذرهها به تنهایی دنیایی ناشناخته و پر رمز و راز است.
پروفسور «اندرو ولوین» - استاد علوم ارتباطات - سی و اندی سال است در دانشگاه مریلند دربارهء معنا و مفهوم «شنیدن» تحقیق میکند. «تفکو ساراسویچ» چهل سال است که به مفهوم «ربط» میاندیشد. «الفردا چتمن» سالها کوشید برای «فقر اطلاعاتی» معنایی بیابد. محور کار آنان کلمههایی هستند که ما به سادگی از کنارشان میگذریم. آنچه آثار این محققان را ممتاز میسازد، شکیبایی و اهتمامی است که در بررسی وجوه مختلف مفاهیم مورد بررسی دارند. سرچشمهء این اهتمام و استمرار نیز طرح پرسشهای اصیل دربارهء سرشت و ماهیت مفاهیمی است که به آنها پرداختهاند.
ذهن آنان معمولاً بر وجوهی از مفاهیم متمرکز است که دیگران کمتر به این وجوه توجه میکنند. مثلاً وقتی صحبت از «بیماری» میشود، ناخودآگاه به یاد مباحث پزشکی و درمانی میافتیم. هزاران محقق هم در گوشه و کنار جهان مشغول یافتن راههای تازه برای درمان انواع بیماریها هستند. اما کمتر کسی ممکن است بپرسد اصلاً بیماری چیست؟ ما به چه وضعیتی میگوییم بیماری؟ آدم بیمار کیست؟ آدم سالم کیست؟ دکتر «هَوی کرِل» سالهاست در دانشگاه بریستول انگلستان دربارهء «فلسفه بیماری» تحقیق میکند. او به بیماری نه از منظر بیولوژیک و پزشکی که از منظر فلسفه مینگرد. در جستجوی یافتن تعریفی پدیدارشناختی از مفهوم بیماری است. محصول مطالعات او تا امروز بیش از هر چیز طرح صدها پرسش بنیادین دربارهء رخدادی به نام بیماری است. در یکی از آثارش که به فارسی نیز ترجمه شده، با طرح همین پرسشها افقی تازه از معنای بیماری ترسیم میکند. اینکه اساساً بیماری چیست و سلامت چیست؟ اینکه بیمار کیست و سالم کیست؟ پرسشهایی که به ظاهر آسان به نظر میرسد. اما اگر قلم و کاغذ برداریم و بخواهیم تعریفی جامع و مانع از «بیماری» بنویسیم، آنگاه به دشواری آن پی خواهیم برد. بعد اگر به وجوه پیرامون بیماری فکر کنیم، آنگاه پرسشهایی برایمان طرح میشود که پاسخ هر یک به سالها تحقیق نیاز دارد.
مثلاً، اگر در حوزه «تاریخ پزشکی» بپرسیم ملل و اقوام گوناگون در طول تاریخ چه واکنشی به بیماریها داشتهاند؟ شیوههای درمانی آنان چگونه بوده است؟ برخورد جوامع مختلف با بیماران چگونه بوده و امروز چگونه است؟ وقتی بیمار میشویم علاوه بر بدنمان، دنیای اجتماعی ما چگونه متحول میشود؟ بیماری چگونه به روابط اجتماعی ما چه آسیبی میزند یا اساساً چه تاثیری بر این روابط میگذارد؟ آیا بیماری همان کمتوانی و ناتوانی است؟ مرز بیماری با سلامت کجاست؟ چگونه میتوان به رغم بیماری شادمانه زیست؟ آیا ابتلاء به بیماری به منزلهء بی بهره ماندن از نیکبختی است؟ یا میتوان به رغم بیماری سعادتمند بود؟ چگونه میتوان صبورانه با بیماری زیست و شجاعانه با آن جنگید؟ آیا اصلاً باید با بیماری جنگید یا باید آن را به عنوان بخشی از زندگی پذیرفت؟ ترس از مرگ چه نقشی در مواجههء ما با بیماری دارد؟ همانطور که میبینید کلمهء بیماری میتواند نقطهء آغازی برای دهها تحقیق تاریخی، اجتماعی، فلسفی و فرهنگی باشد. مطالعاتی خارج از دانش پزشکی که ظاهراً مرتبطترین قلمرو به بحث بیماری تلقی میشود.
به راستی چه رازی در کلمهها نهفته است که میتواند سرچشمه این همه جوشش، زایش و آفرینش باشد. مگر نه این است که در واژهنامهها در برابر هر کلمه یک یا چند مترادف مینویسند و تکلیفش را مشخص میکنند. پس این همه تحقیق و مطالعه چگونه ممکن است؟ شاید در پاسخ بتوان گفت که هر کلمه دریچهای است به افقی گسترده. مثل یک نقطه آغاز و عزیمت در راهی طولانی. راهی که پایانی ندارد. سفری که مسیر همان مقصدش است. در تعبیری دیگر هر کلمه میتواند لنزی باشد که میتوانیم از طریق آن به جهان بنگریم و به کمک آن به تجربهها معنا بخشیم و رخدادها را تفسیر کنیم. البته به شرط آنکه از منظر «هستیشناختی» به مفاهیم بنگریم. یعنی از چیستی، ماهیت و ذات آنها بپرسیم. علاوه بر آن، بیش از خود آن کلمه پیوندهایی که با موضوعات و مباحث دیگر برقرار میسازد، یا بافتی که در آن قرار میگیرد منشاء این جوشش است.
مثلاً وقتی میگوییم «شنیدن» هم میتواند از منظر فیزیولوژیکی عملکرد گوش باشد و هم از منظر فرهنگی حوصله و سعه صدری که هر فرد یا جامعه برای توجه به سخن دیگری دارد. شنیدن در بافتهای مختلف مصادیق متفاوت دارد. شنیدن در آموزش و پرورش خودش یک دنیا حرف و مطلب دارد. اینکه دانشآموزان چقدر به آموزش و راهنمایی معلمان گوش میدهند و معلمان چقدر شنوای صحبتهای آنان هستند. شنیدن در همه سطوح ارتباطات انسانی نقشی کلیدی ایفا میکند. استحکام هر خانواده به میزان شنوا بودن اعضاء آن به سخن یکدیگر بستگی دارد. شنیدن در سازمان، شنیدن در قلمرو سیاست، شنیدن در روابط بینالملل، شنیدن در تاریخ هر یک وجهی از وجوه آن است. در نتیجه شنیدن نه یک کلمه بلکه یک «ابَر مفهوم» است. چتر بزرگی است که بسیاری از رفتارهای فردی و اجتماعی را در بر میگیرد. میتواند دهها جنبه و زاویه داشته باشد. بنابراین، شنیدن از منظر فیزیولوژیکی با شنیدن از منظر فرهنگی و اجتماعی متفاوت است. بنابراین، آدمی که گوش شنوا دارد با آدمی که گوشش از نظر پزشکی سالم است فرق میکند.
بنابراین، همنطور که عرض کردم این مفاهیم نقطههای آغازی برای یک سفرند. وقتی تفکو ساراسویچ چهل سال پیش نخستین مقالهء خود را را با عنوان «ربط: مروی بر آن و چارچوبی که برای اندیشیدن دربارهء مفهومی که در علم اطلاعات دارد» نوشت، شاید کمتر کسی میتوانست تصور کند که او چهل سال بعد با کولهباری از تجربه در این زمینه مقالهای دیگر بنویسد که عنوانش این باشد: «چرا ربط هنوز مفهومی بنیادین در علم اطلاعات است؟ به رغم همهء پیشرفتها در فناوری اطلاعات)».
حال ممکن است بپرسید قصد من از این مقدمه چینی چیست؟ راستش میخواهم بگویم ما در هیچ رشتهای با کمبود موضوع برای تحقیق مواجه نیستم. ما با کمبود نگاه فلسفی و بنیادین به موضوعات مواجهایم. ما مرتب در جستجوی موضوعات تازه هستیم، بی آنکه در مباحث قدیمی به نقطهای قابل اتکا رسیده باشیم. بیآنکه دربارهء آنها صاحب فکر و نظر شده باشیم. ما نیازمند رویکردی تازه هستیم، نه نیازمند دهها موضوع تازه.
چنین مواجهای با موضوعات یک رشته ناشی از نگاه بنیادین به مباحث مختلف است. اما ما معمولاً در مطالعاتی که داریم به ماهیت مفاهیم نمیپردازیم. هنوز خیلی چیزها را نمیشناسیم و بعد دربارهء آنها قضاوت میکنیم. از آن بدتر اگر کسانی پیدا شوند و بکوشند پرسشهای هستیشناختی دربارهء مفاهیم مطرح کنند، کارشان را جدی نمیگیریم. نتیجه این میشود که هر از چند گاهی مفهومی تازه در یکی از رشتههای دانشگاهی پدیدار میشود و چند مقاله و پایاننامه دربارهء آنها مینویسم و بعد پرونده موضوع را میبندیم. بیآنکه به نتیجهای مشخص برسیم. بی آنکه اصلاً به خاستگاه و ضرورت آن توجه کنیم.
مثلاً در رشتهء خودمان این همه مقاله دربارهء نیازهای اطلاعاتی نوشتیم[2]، اما از خود نپرسیدیم اصلاً نیاز اطلاعاتی چیست و چه تفاوتی با نیازهای دیگر زندگی دارد؟ در هرم نیازهای واقعی بشر جای نیاز اطلاعاتی کجاست؟ این نیاز چه پیوندی با سایر نیازها دارد؟ فرق نیاز با میل چیست؟ اگر مبنای جستجوی ما نیاز اطلاعاتی باشد رفتار اطلاعجویی ما چه تفاوتی با زمانی دارد که از سر کنجکاوی در پی اطلاعات هستیم. تغییرات دنیای فناوری چگونه بر این نیاز اطلاعاتی اثر گذاشته است؟ آیا نیاز اطلاعاتی یک موضوع فردی است یا اجتماعی؟ از سوی دیگر فقط با رویکردی کمّی و اغلب با روش پیمایشی در سطح این موضوع حرکت کردیم. بیآنکه با نگاهی کیفی و تفسیری به آن بپردازیم. ضمن آنکه نیاز اطلاعاتی بسیاری از گروههای جامعه را نادیده گرفتیم وبه نیاز اطلاعاتی آنان بیاعتنا بودهایم. گروههای در حاشیه و آسیب پذیر: کودکان، سالمندان، بیماران، اقلیتهای قومی و مذهبی، زندانیان، حاشیهنشینها، فقرا، کم سوادان، زنان سرپرست خانواده، معلولان جسمی و حرکتی و غیره.
ما موضوعات را به جدید و قدیمی تقسیم میکنیم. مثلاً گاهی ایمیلهایی با این مضمون به دستم میرسد که لطفاً یکی دو موضوع جدید برای تحقیق معرفی کنید. با این تصور که موضوعات مثل مد کفش و لباس میآیند و میروند. هر روز یک موضوع مد میشود و روز بعد فراموش میشود. در حالی که موضوعات ما باید مرتبط با مسئلههای واقعی جامعه باشند. از سوی دیگر فراموش میکنیم همیشه میتوان به موضوعی به ظاهر قدیمی با نگاهی نو نگریست. میتوان آن را دوباره دید، دوباره نوشت و دوباره تعریف کرد. گاهی از من میپرسند آیا این موضوع برای مقطع کارشناسی ارشد خوب است یا برای دکتری؟ یا اینکه آیا این موضوع به اندازهء کافی خوب است؟ پاسخم همیشه این بوده که هیچ موضوعی در ذات خود خوب یا بد، قدیمی یا جدید، مفید یا بیفایده، مناسب برای یک مقطع یا نامناسب برای آن نیست. بلکه نوع نگاه ما به موضوع و چگونگی بررسی آن است که ارزش کار ما را مشخص خواهد ساخت.
سخن پایانی
هدف از نگارش این نثر پریشان طرح یک مسئله بود. مسئلهای که ما در تحقیقات خود به آن دچاریم و بازتاب آن را در جامعهء دانشگاهی میبینیم. به جز در مواردی معدود، ما معمولاً در بررسی موضوعات و مفاهیم دچار نوعی «شتابزدگی» و «سطحینگری» هستیم. اغلب میخواهیم سریع به نتیجه برسیم. رغبت چندانی به پرسشهای هستیشناختی (انتولوژیک) نداریم. پرسشهایی که به ماهیت و چیستی پدیدهها و رخدادها میپردازند. بسیاری از مفاهیم را بدیهی فرض میکنیم و به سادگی از کنارشان میگذریم. زیرا تحقیق و پژوهش را مستلزم طرح مسائل پیچیده و عجیب و غریب میدانیم. نمیدانم اگر تفکو ساراسویچ عضو هیئت علمی یکی از دانشگاههای ما بود و چهل سال دربارهء معنا و مفهوم «ربط» مقاله مینوشت و سخنرانی میکرد، آیا حرفهایش را جدی میگرفتیم؟ یا میگفتیم چقدر دربارهء ربط حرف میزنی و اصلاً ربط این همه حرفهایی که دربارهء «ربط» گفتی و نوشتی به هم چه بود؟
شاید زمان آن رسیده باشد که به مطالعات عمیق و با رویکرد هستیشناختی بیشتر توجه کنیم. دربارهء مفاهیم بنیادین فکر کنیم و هر یک در رشتهء خود به وجهی از وجوه عناصر بنیادین آن رشته بپردازیم. شبیه آنچه زندهیاد دکتر عباس حرّی دربارهء معنا و مفهوم «اطلاعات» انجام داد و محصول آن را در طرح «نظریهء اطلاعشناسی» تبیین نمود. یادش گرامی و روحش شاد.
منابع
کرِل، هَوی (1392). بیماری. ترجمه احسان کیانیخواه. تهران: نشر گمان.
منصوریان، یزدان (1393) نظریه فقر اطلاعاتی الفردا چتمن. ماهنامه کرسی، شماره 11، ص. 12-6.
Saracevic, T. (1975). Relevance: A Review of and a framework for the thinking on the notion in information science. Journal of the American Society for Information Science, 26, (6), 321-343
Saracevic, T. (2015). Why is relevance still the basic notion in information science? (Despite great advances in information technology). International Symposium on Information Science (ISI 2015). Zadar, Croatia. May. 18-21, 2015.
[1] رباعی منسوب به این سینا: دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت / یک موی ندانست و ولی موی شکافت؛ اندر دل من هزار خورشید بتافت / آخر به کمال ذرهای راه نیافت.
[2] سال 1377 که دانشجوی کارشناسی ارشد و در جستجوی موضوعی برای پایان نامه بودم، یکی از استادان ارجمند میگفت موضوع «نیاز اطلاعاتی» اشباع شده است. یعنی هفده سال پیش انبوهی مقاله درباره نیاز اطلاعاتی منتشر شده بود و ایشان حق داشت که چنین نظری داشته باشد. اما پرسش امروز من این است که آیا ما به دانش کافی دربارهء مفهوم نیاز اطلاعاتی رسیدهایم. اگر پاسخ مثبت است، آیا این دانش به کاری آمده است؟ و اگر پاسخ منفی است، اشکال کار کجاست؟ آیا موضوع نیاز اطلاعاتی مشکلی دارد یا ما در چگونگی پرداختن به آن ناموفق بودهایم؟