آدمها در محاصرهء عددها
آدمها در محاصرهء عددها
يزدان منصوريان، تیر 1392
چند روز پیش قرار بود در مصاحبهای رادیویی شرکت کنم. روز پیش از مصاحبه فقط به من گفته بودند که برنامهای فرهنگی است و باید به چند پرسش دربارهء خواندن و فرهنگ مطالعه پاسخ دهم. تقریباً هیچ اطلاع دیگری از این برنامه نداشتم و تنها کاری که از دستم بر میآمد آمادگی کامل برای پاسخ به تلفن در آن ساعت بود. به هر حال این انتظار وجود دارد که مهمان تلفنی برنامهای زنده پاسخگوی تلفن باشد و این حداقل توقع بجاست. نوعی قرار تلفنی. تصور کنید از برنامهای زنده در رادیو با شما تماس بگیرند و به هر دلیل نتوانید تلفن را جواب دهید! البته اتفاق مهمی نیست و گاهی هم پیش میآید و به هر شکل برنامه مسیر خودش را طی خواهد کرد. اما بهتر بود برای پاسخ به تلفن آماده باشم و بدقولی نکنم. بنابراین، در ساعت مقرر کنار تلفن نشستم و منتظر تماس آنان ماندم.
سرانجام نیمساعت پس از زمانی که قبلاً اعلام شده بود! با من تماس گرفتند. خانمی از آن سوی خط گفت: لطفاً پشت خط منتظر باشید تا مجری برنامه مصاحبه را آغاز کند. ضمناً سریع بفرمایید چند کتاب نوشتهاید، چند مقاله دارید، چند مقاله شما آی اس آی است و چند مقاله علمی پژوهشی منتشر کردهاید؟ چند جایزه علمی برنده شدهاید؟ آیا تاکنون پژوهشگر برتر بودهاید؟ و چند پرسش مشابه دیگر که همگی پاسخهای عددی داشت. من هم حیران از این پرسشهای بیمقدمه پاسخهایی شتابزده دادم و پشت خط منتظر ماندم. چند لحظهای بعد مجری برنامه اعلام کرد که اکنون در خدمت مهمان تلفنی هستیم که در مجموع این تعداد کتاب و مقاله دارند و از قضا بدانید و آگاه باشید که این تعداد از مقالهها هم آس اس آی و علمی پژوهشی است.
برای من که شنونده این شیوه معرفی بودم، حیرتی که چند دقیقهء پیش داشتم، به حسی مرکب از شرم و شگفتی تبدیل شد. با خود گفتم امیدوارم همین تعداد معدودی از افراد که تصادفاً حین رانندگی یا هر جای دیگر شنونده این برنامه هستند تصور نکنند که این خواست من بوده که این گونه و با شمردن تعداد مقالههایم معرفی شوم. البته خوشبختانه آنان مرا نمیشناختند و این کمی از سنگینی این حس هراسناک میکاست. تصور کنید در نخستین برخورد کسی خودش را با تعداد مقالههایش یا تعداد کتابهایی که نوشته یا خوانده معرفی کند! واکنش شنونده چه خواهد بود؟ این واکنش هر چه باشد، قطعاً دلپذیر نخواهد بود!
به هر تقدیر آن مصاحبهء هیجانانگیز انجام شد. مثل بسیاری از مصاحبههای مرسوم و متداول رادیویی. بدون هیچ امتیاز خاصی در پرسشهای مجری یا پاسخهای من که بخواهم برایتان تعریف کنم. پرسش و پاسخ بیضرر و بیخطری بود که تبادل شد و احتمالاً گروهی شنیدند و همگی فراموش کردیم و گذشت. مثل همیشه شتابزده و گذرا. مثل اغلب گفتگوهایی رادیویی که مصاحبه شونده فرصت چندانی برای اظهار نظر ندارد و هنوز وارد بحث نشده وقت به پایان میرسد و مجری برنامه با آرزوی طرح دوباره موضوع در فرصتی دیگر مطلب را جمع بندی – یا به بیان دقیقتر سرهمبندی میکند – و شنوندگان خوب را به خدای مهربان میسپارد.
چند دقیقه پس از پایان این مصاحبه که تازه از شوک پرسشهای پیدرپی مجری برنامه و مسابقه مقاله شماری پیش از آن خلاص شده بودم، یک پرسش بیپاسخ برایم باقی ماند: آیا شمارش تعداد کتابها و مقالههای یک عضو هیئت علمی بهترین روش معرفی اوست؟ تعداد کتابها و مقالههای افراد چه چیز را نشان میدهد؟ چه اهمیتی دارد چند مقاله نوشته باشیم، این عدد چه معنایی برای شنونده خواهد داشت؟ آیا فرض میکنیم هر چه این عدد بزرگتر باشد، اثربخشی نویسنده بیشتر بوده است؟
اگر اثربخشی افراد به تعداد آثارشان بود، پس آنگاه احتمالاً باید نتیجه میگرفتیم که شاعر بزرگی مثل حافظ که فقط یک کتاب یک جلدی با حدود 500 غزل دارد، در مقایسه با بسیاری از دیگران که صاحب آثار بیشمارند، اثربخشی کمتری در فرهنگ و هنر ما داشته است. بدیهی است که هر خوانندهای از این استدلال سست، سخت به خنده خواهد افتاد. بدیهی است که جایگاه و مقام لسانالغیب حافظ شیرازی که با یک کتاب بیش از هفتصد سال است در حافظهء مردم این سرزمین ماندگار است، را به هیچ روی نمیتوان با این روش سنجید.
پس اگر تعداد آثار افراد شاخص مناسبی برای معرفی آنان نیست، چرا اصرار بر شمارش مقالههای خود و دیگران داریم؟ شاید بتوان پاسخ را در قلمرویی گستردهتر جستجو کرد. قلمرویی که استیلای کمیت بر آن تثبیت شده است. فضایی که در آن اعداد سخن میگویند. اعدادی که در میانهء میدانند و معانی را به حاشیه راندهاند. قضاوتهای ما هم بیشتر عددی است. یاد کتاب شازده کوچولو میافتم که در جایی از آن – در صفحه 18 و 19 از ترجمه زندهیاد احمد شاملو از انتشارات نگاه – اگزوپری مینویسد:
«به خاطر آدم بزرگهاست که من این جزئیات را در باب اخترک ب 612 برایتان نقل میکنم یا شمارهاش را میگویم چون که آنها عاشق عدد و رقماند. وقتی با آنها از یک دوست تازهتان حرف بزنید، هیچ وقت ازتان دربارهء چیزهای اساسیاش سئوال نمیکنند. هیچ وقت نمیپرسند «آهنگ صدایش چطور است؟ چه بازیهایی را بیشتر دوست دارد؟ پروانه جمع میکند یا نه؟». – میپرسند: «چند سالش است، چند تا برادر دارد؟ وزنش چقدر است؟ پدرش چقدر حقوق میگیرد؟ و تازه بعد از این سئوالهاست که خیال میکنند طرف را شناختهاند. اگر به آدم بزرگها بگوئید یک خانهء قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلوی پنجره هایش غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود، محال است بتوانند مجمسمش کنند. باید حتماً بهشان گفت یک خانه صد میلیون تومانی دیدم تا صدایشان بلند بشود که: وای چه قشنگ!»
البته زمانی که احمد شاملو این کتاب را ترجمه میکرده است، خانه صد میلیون تومانی خانهای بسیار مجلل و باشکوه بوده است. اگر این کتاب امروز ترجمه میشد، احتمالاً مترجم باید عددی بسیار بزرگتر از این انتخاب کند. کنجکاوم بدانم اگزوپری در زمان نگارش این اثر خانهای چند فرانکی را مثال زده است. همچنین باید دید مرحوم محمد قاضی در ترجمه این کتاب چه عددی را انتخاب کرده است. به این ترتیب میبینید که این عدد در طول زمان و در مکانهای مختلف باید متفاوت باشد تا برای خواننده معنی و مفهومی به ارمغان آورد. اما آن توصیف دربارهء آجرهای قرمز، شمعدانیها و کبوترهای روی بام فارغ از زمان و مکان است. شاید اغراق آمیز نباشد اگر بگوییم هر خانه کوچک یا بزرگی در هر کجای دنیا زیباتر از خانهای است که بیبهره از عطر گلهای شمعدانی، طراوت برگهای سبز آن و آواز پرندگان است. حتی به قول مرحوم قیصر امینپور گلدانی خالی هم گویایی گفتنیهای بسیاری است:
سراپا اگر زرد و پژمردهایم / ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره / پر از خاطرات ترکخوردهایم
بنابراین، اعداد و ارقام هر چند روشنگرند و هر چند ابزاری برای مقایسهاند، اما از انتقال بسیاری از مفاهیم و کیفیتها نیز ناتوانند. مثلاً در عرصه فرهنگ گرفتار اعداد و ارقامی هستیم که معنا و مفهوم دقیقی به همراه ندارند. ولی ما بجای آنکه در معانی آنها بیشتر دقت کنیم، مرتب از کم و زیادشان میگوییم.
سرانه مطالعه یکی از این ارقام معمول و مرسوم است که هر گاه در محاسبات رو به کاهش دارد، نگران و غمگین میشویم و هر گاه رو به افزایش میرود خوشحال خواهیم شد و به خود میبالیم. اما چند پرسش اساسیتر در این میان بیپاسخ میماند: زمانی که من صرف مطالعه میکنم چه چیز را نشان میدهد؟ آیا همهء افراد یک جامعه از سرعت و توان یکسانی برای مطالعه برخوردارند که حتی از نظر کمی بتوانند در مدتی مشخص حجم یکسانی را مطالعه کنند. مثلاً اگر میانگین مطالعهء در جامعهای روزی نیم ساعت باشد، آیا حجم مطالب مطالعه شده در افراد مورد مطالعه یکسان است؟ از آن مهمتر کیفیت مطلبی است که خوانده میشود و کیفیت خواندنی است که رخ میدهد به هیچ وجه در این عدد جایی ندارد. به سخنی دیگر، در ارزیابی مطالعه افراد باید دید آنان چه میخوانند و آنچه میخوانند را چگونه میخوانند.
در بررسی سرانه مطالعه، فقط از افراد جامعه فقط میپرسیم چه زمانی را به مطالعه اختصاص میدهند. تقریباً همین. اگر بخواهیم ارزیابی دقیقتری داشته باشیم نیز چند پرسش کمّی دیگر هم طرح خواهیم کرد. اما کمتر میپرسیم آخرین تاثیری که مطالعه در زندگی آنان داشته چه بوده است؟ زیباترین متنی که اخیراً خواندهاند کجا منتشر شده؟ زیبایی آن در چه چیز نهفته است؟ در مقایسه با آثار دیگر، آن اثر چه ویژگی ممتازی داشته است؟ مطالعه چه مشکلی از زندگی آنان را حل کرده است؟ چه تجربه منحصر به فردی از مطالعه دارند؟ اگر بخواهند کتابی را به دیگران توصیه کنند، آن کتاب چه خواهد بود؟
راستی کسانی که طرفدار آمار و ارقام سرانه مطالعه هستند، میتوانند شاخص استانداردی نیز ارائه کنند که سرانجام هر فرد سالم و معمولی جامعه باید روزی چند دقیقه مطالعه کند، که این وظیفه را به خوبی انجام داده باشد؟ بیتردید این پرسش از بنیاد غلط و نگارنده نیز از اشتباه بودن آن آگاه است. اما هدف از طرح آن تاکید بر بیفایده بودن شمردن دقیقهها و ثانیههای مطالعه است.
در مثالی دیگر، خوشحالیم که سالی حدود 60 هزار کتاب در کشور منتشر میشود. البته جای بسی خوشحالیست و چنین آماری خبر از رونق بازار نشر دارد. حتی امیدواریم در آینده شاهد رشد این آمار هم باشیم. اما در کنار چنین آمار روشن و دقیقی، دهها پرسش اساسی ولی دشوار باقی میماند که نمیتوان به آنها عددی پاسخ گفت. مثلاً نمیتوان با قطعیت گفت چه سهمی از این تازههای نشر به راستی ارمغانی تازه از دانش و اندیشه به همراه دارند و چه سهمی فقط بازتولید آثار پیشین هستند. البته ایکاش این بازتولید نیز به درستی صورت میگرفت؛ اما چه بسیارند آثاری که در بازتولیدهای مکرر دچار افت کیفیت شده و معنای اصیل خود را از دست دادهاند.
از جمله پرسشهای بیپاسخ دیگر میتوان به مجموعه مسئلههایی اشاره کرد که به وجوه مختلف کیفی انتشارات جدید دلالت دارند. مثلاً به نظر شما چگونه میتوان کیفیت محتوای این آثار را ارزیابی کرد؟ حتی ارزیابی کیفیت نثر آثار جدید و تاثیر مخربی که بدنویسیها، کلیشهنویسیها و درازنویسیهای متداول در برخی از کتابها بر نثر امروز فارسی گذاشته است، نیز هیچ جای و جایگاهی در چنین آمار و ارقامی ندارد.
بنابراین، تکیه بر اعداد و آمار – حداقل در دو عرصهء فرهنگ مطالعه و نشر که در این یادداشت مطرح شد – گرهای از کار نخواهد گشود و دانش قابل اعتنایی در اختیارمان قرار نخواهد داد. ما ناگزیرم از دایره عدد فراتر رفته و خود را به شمارشهای مرسوم و متداول دلخوش نکنیم. حتی اگر به هر دلیل اصراری بر این شمارش نیز داریم، دستکم فراموش نکنیم که اعداد حاصل گرچه مفید است، اما به هیچ وجه کافی نیست.
البته شاید از نگاه جامعهشناختی نیز بتوان به دلایل استیلای سایه عدد بر زندگی امروز ما نگریست. در خردادماه امسال دکتر نعمتالله فاضلی در سخنرانی بسیار روشنگرانهای با عنوان «تحولات حافظه تاریخی در ایران»، حافظه را از سه منظر روانشناختی، جامعهشناختی و پسامدرنیسم بررسی نمودند و به تشریح سه گفتمان حافظهء سنتی، مدرن و پسامدرن پرداختند. ایشان با مثالهایی عینی نشان دادند که جامعه، فرهنگ و مناسبات اجتماعی و سیاسی است که به هر یک از ما میگوید چه چیز را به خاطر بسپار و چه چیز را از یاد ببر. به عنوان مثال یکی از ملزومات زندگی امروز در جوامع مدرن و جوامع در حرکت به سوی مدرینته به خاطر سپردن انبوهی از اعداد است. هر یک از ما باید شماره ملی، شماره شناسنامه، شماره حساب و رمز کارت بانکی، گذرواژهء ایمیل، شماره تلفن منزل، تاریخ تولد همهء اعضاء خانواده، شماره پلاک خانه و خودرویی که در اختیار داریم و بسیاری از اعداد دیگر را به خاطر بسپاریم. جالب است که در مورد برخی از این شمارهها – مثل رمز کارت بانکی یا گذرواژه حساب اینترنتی – نیز تاکید میشود که باید حتماً در حافظه ثبت و ضبط شود و مبادا جایی آن را بنویسید. اینها از جمله عددهای بسیار ویژهاند که جز در حافظه جای دیگری برای ثبتشان امنیت ندارد. در حالی که تصور کنید تعداد اعدادی که آدمها در چهل یا پنجاه سال پیش باید به خاطرشان میماند چقدر بوده است. قطعاً بسیار کمتر از امروز بوده و اصلاً ضرورتی نداشته است. به احتمال بسیار زیاد کسی پدران نسلهای پیش از ما را به خاطر از یاد بردن روز تولد همسر و فرزندانش سرزنش نمیکرده است، زیرا چه بسا تاریخ تولد خودشان را هم به خاطر نداشتند!
بنابراین، استیلای اعداد بر زندگی ما وجوه متعددی دارد که بیتردید مجال این یادداشت مختصر کمتر از آن است که به همهء آنها بپردازد. فقط میدانیم که هر یک از ما در دام شبکهای از اعداد ریز و درشت گرفتاریم و ظاهراً گریز و گزیری از آن نیز نداریم. بخش عمدهای از هویت، حقوق و ملزومات زندگی امروز ما با اعداد و ارقام پیوند خورده است. شاید خیلی هم بد نباشد! نظر شما در این زمینه چیست؟ لطفاً نظرتان را در بخش نظرخواهی سایت بنویسید و به تکمیل این نوشته کمک کنید. بیتردید از نظراتی که در نقد این نوشته باشد بیشتر خواهم آموخت و بیصبرانه منتظر شنیدن دیدگاهی متفاوت در این زمینه هستم که شاید تصویر متفاوتی از این حصار عددها ترسیم کند و کمی از نگرانیام بکاهد.